6 تحریف شناختی که می تواند افکار اضطراب آور شما را تقویت کند
توجه به روشهای مختلف تفکر بسیار مفید است - و قطعاً این الگوها را در خود تشخیص خواهید داد - تا بتوانید عقب نشینی کنید و متوجه شوید که در "دام ذهنی" افتاده اید ، که اغلب به آنها اشاره می شود به عنوان "تحریف های شناختی" کسی که من بیشتر گناهکار هستم؟ فاجعه سازی ، که ما با آن شروع خواهیم کرد.
فاجعه زدایی نوعی تفکر تحریف شده است که واقعاً اضطراب را تقویت می کند. این زمانی است که به بدترین نتیجه ممکن می رسیم ، انتظار یک فاجعه را داریم ، یا می بینیم که چیزی به مراتب بدتر از آنچه در حال حاضر است ، است. به نظر اشنا امدن؟ پرش به بدترین سناریو قدرت فوق العاده من است.
ما به شرایط یا چالش هایی که با آن روبرو هستیم نگاه می کنیم ، بدترین اتفاق ممکن را که ممکن است رخ دهد به طور خودکار تصور می کنیم.
ذهن ما این را ادامه می دهد با بازی what-ifs. این زمانی است که ذهن ما ادامه و ادامه می یابد: اگر این بدترین سناریو اتفاق بیفتد چه می شود؟
فاجعه می تواند به طور کلی دو شکل داشته باشد. در حالت اول ، یک وضعیت فعلی طول می کشد و "چرخش" واقعاً منفی به آن می بخشد. مورد دوم وقتی اتفاق می افتد که به آینده نگاه کنیم و همه چیزهایی را که قرار است اشتباه پیش بروند پیش بینی کنیم. شکستن این چرخه ممکن است دشوار باشد ، اما در کل در مورد اضطراب ، چند مرحله ساده وجود دارد که باید تصدیق کنید چه اتفاقی می افتد و قبل از اینکه از کنترل خارج شود ، جلوی آن را می گیرید:
تفکر قطبی وقتی اتفاق می افتد که باور کنید فقط نتایج یا دیدگاه های درست یا غلطی هستند.
وقتی چیزها را از نظر خوب یا بد خالص مشاهده می کنید ، منجر به استانداردهای غیرقابل دستیابی و سطح استرس بالا می شود.
تفکر قطبی رشد می کند هنگامی که می بینید امیدها و انتظارات خود را بر اساس یک رویداد یا نتیجه واحد قرار می دهید ، مانند ورود به دوره دانشگاهی که آرزو داشته اید ، می خواهید همه تحت تأثیر شما قرار بگیرند ، سطح خاصی از درآمد یا حتی سطح رضایت خاص
فیلتر کردن ، گرفتن جزئیات منفی و بزرگنمایی آنها هنگام فیلتر کردن تمام جنبه های مثبت یک موقعیت است.
به عنوان مثال ، ممکن است فردی جزئیات ناخوشایند را انتخاب کند و در مورد آن صحبت کند. به طور انحصاری ، به طوری که دید آنها از واقعیت تاریک یا تحریف می شود.
این نازک است پادشاه که هر کاری مردم می گویند یا می گویند نوعی واکنش نسبت به شماست. به عنوان مثال - و من این کار را بارها انجام داده ام - فکر می کنم بدخلقی یکی از دوستان من بخاطر این است که من کاری برای تحریک آنها انجام داده ام و بنابراین به دنبال دلایل خودم را سرزنش می کنم. شما همچنین خودتان را با دیگران مقایسه می کنید ، سعی می کنید بفهمید که باهوش تر ، خوش تیپ تر و غیره است.
فرض اصلی این است که ارزش شما زیر سوال می رود.
بنابراین شما به طور مداوم مجبور می شوید ارزش خود را به عنوان یک شخص با اندازه گیری خود در برابر دیگران بسنجید. اگر بهتر بیرون بیایید ، لحظه ای راحت می شوید. اگر کوتاه بیایید احساس می کنید کمرنگ شده اید. خطای اساسی تفکر این است که شما هر تجربه ، هر مکالمه ، و هر نگاه را به عنوان سرنخی برای ارزش و ارزش خود تفسیر می کنید.
تعمیم بیش از حد عمومی بر اساس یک حادثه یا شواهد منفرد به یک نتیجه کلی می رسد. اگر اتفاق بدی یک بار رخ دهد ، انتظار داریم که بارها و بارها اتفاق بیفتد.
ممکن است یک فرد یک اتفاق ناخوشایند را به عنوان الگوی شکست ناپذیر و بی پایان ببیند. استفاده از "همیشه" و "هرگز" نشانه هایی است که این سبک تفکر در کار است.
این تحریف می تواند به زندگی محدود منجر شود ، زیرا از شکست های آینده بر اساس یک حادثه یا رویداد واحد جلوگیری می کنید. شما بدون اینکه افراد چیزی بگویند ، نتیجه می گیرید ، گویا می دانید که آنها چه احساسی دارند و چرا آنها همانگونه عمل می کنند. به طور خاص ، ما قادر به تعیین احساس مردم نسبت به ما هستیم. به عنوان مثال ، ممکن است یک شخص نتیجه بگیرد که شخصی نسبت به او واکنش منفی نشان می دهد و در واقع زحمت خود را برای پیدا کردن صحت آن نمی کشد. مثال دیگر این است که یک فرد ممکن است پیش بینی کند که اوضاع بد اتفاق خواهد افتاد و اطمینان پیدا خواهد کرد که پیش بینی او یک واقعیت ثابت شده است. دلایل رفتار آنها اقدامات آنها ممکن است عمدی باشد یا نباشد.
فرد حتی ممکن است از کاری که انجام می دهد آگاه نباشد (به گفته من ، این امر اغلب اتفاق می افتد). اقدامات آنها ممکن است متوجه شما باشد یا نباشد. اقدامات آنها ممکن است عواقب ناخواسته ای داشته باشد یا ممکن است در اثر یک حادثه یا شانس ناشی شود.
ما دیگران را بر اساس رفتار قضاوت می کنیم و خودمان را بر اساس قصد قضاوت می کنیم. وقتی فقط می توان تأثیر چیزی را مشاهده کرد ، تعیین علت دشوار است.
از آنچه به خود می گویید آگاه باشید. از خود بپرسید: "چه چیزی در ذهن من می گذرد؟" یا "این وضعیت چیست که مرا ناراحت می کند؟"
افکار خود را به چالش بکشید. به یاد داشته باشید ، فقط به این دلیل که فکر می کنید چیزی به معنای واقعی بودن آن نیست. از خود بپرسید: "آیا این فکر مفید است؟"؛ "آیا من واقع بین هستم؟"؛ "آیا افراد دیگر در این وضعیت این افکار را فکر می کنند؟"؛ "آیا این نمونه ای از تله های رایج ذهنی است؟"
راهکارهای زیر را در نظر بگیرید و برخی از این س questionsالات را از خود بپرسید: