7 زن داستانهای سقط خود را در بیدار # شما می دانید من به اشتراک می گذارند
سقط جنین یک روش معمول پزشکی است: طبق گفته موسسه گوتماخر تقریباً از هر چهار زن در ایالات متحده - به طور دقیق 23 درصد - سقط جنین تا 45 سالگی انجام می شود.
تجسم و درک آمار اغلب می تواند روی حیله و تزویر باشد. در این موزو واقعا نه. از زنان زندگی خود - عمه ها و خواهرزاده ها ، خواهران و مادران ، دوستان و آشنایان - تصویر کنید. آمار یک در چهار به معنای سقط جنین است. اما تکرار این روش لزوماً به گفتگوی آزاد در مورد آن تبدیل نمی شود.
سلامت با هفت زن در مورد سقط جنین صحبت کرد. همه مشتاق بودند که تجربیات شخصی بسیار متفاوت خود را ، که دهه 1980 تا چند سال پیش بود ، به اشتراک بگذارند. در اینجا نگاهی داریم به اینکه سقط جنین چگونه است ، از روند تصمیم گیری از طریق روش واقعی و بهبودی - و عواقب احساسی.
هنگامی که او 28 ساله بود و در شهر نیویورک زندگی می کرد در اوایل دهه 1990 ، دیانا بارداری خود را خاتمه داد.
"من با دوست پسرم رابطه ای سنگین داشتم و به فکر پایان دادن آن بودم. من همچنین همه این علائم عجیب و غریب خستگی و هر پنج دقیقه چشم پوشی را داشتم و وقتی این موضوع را به یک دوست دختر گفتم ، او گفت: "اوه اوه! به نظر می رسد شما باردار هستید. "
خوشبختانه قرار ملاقات سالانه متخصص زنان من برای هفته بعد برنامه ریزی شده بود. تصور بارداری غیرقابل تصور بود ، اما در پشت ذهنم ترسیدم. بنابراین وقتی برای امتحان وارد شدم ، از دکترم آزمایش بارداری خواستم. وقتی او با نتیجه به اتاق امتحان برگشت ، وحشت و ناامیدی را از چهره من دید و گفت: "اگر مایل هستی بارداری را قطع کنی امروز بعد از ظهر وقت ملاقات دارم."
<بلافاصله گفتم بله. دکتر آن روز D & amp؛ C را انجام داد. پس از آن دچار عفونت شدم ، بنابراین تجربه قدم زدن در پارک نبود ، اما به خاطر نمی آورم که روند کار وحشتناک باشد. من به جز وجدانم با کسی مشورت نکردم. پس از آن به دوست پسرم گفتم چون علاقه ای به بحث در مورد تصمیم خود نداشتم. من در آن زمان مطمئن نبودم که آینده ام چیست و مطمئنا علاقه ای به مادر تنها نداشتم. من گاهی اوقات به دلیل اخبار یا نشانگر پیر شدنم به آن فکر می کنم. "ترزا پس از فارغ التحصیلی دبیرستان به سیاتل نقل مکان کرد. سال 1986 بود ، و آخر هفته ها او داشت دوست پسر خود را می دید - که در شهرستان مجاور که بزرگ شده بودند زندگی می کرد.
'من 18 ساله بودم و هنوز از رابطه قاعدگی و بارداری شما اطلاع نداشتم. من در ایوان خانه نشسته بودم که در آن اتاق را با اجاره بها می دادم و با خواهر بزرگترم و زن دیگری گپ می زدم. من به طور ناخوشایند اشاره کردم که مدتی است که پریود نشده ام ، و آنها به هم نگاه کردند ، سپس به من نگاه کردند و گفتند: "شما نیاز به آزمایش بارداری دارید."
من یک اتوبوس طولانی سوار شدم در سراسر شهر به برنامه ریزی والدین. یادم می آید که وقتی تأیید کردند باردار هستم روی میز نشسته بودم و فکر می کردم ، ای خدای من ، من قصد دارم چه کار کنم؟ من احساس می کردم که زندگی کمی در درونم رشد می کند ، اما از صد هزار راه ، به نظر می رسد یک بچه بد تصور می شود. من خیلی مجهز بودم و نمی خواستم پدر درگیر زندگی من شود.
من خیلی دور نبودم ، شاید هشت یا 10 هفته. والدین برنامه ریزی شده مرا به کلینیکی در سیاتل ارجاع داد. هزینه این روش بیش از 200 دلار بود و من مطمئن نبودم که چگونه می توانم هزینه آن را پرداخت کنم. به همین دلیل به مادرم گفتم فکر نمی کنم اگر خودم می توانستم از پس تهیه آن بربیایم به او می گفتم. مادرم مرا به قرار ملاقات برد ، برکت بده. برای او سخت بود. من بیدار بودم و اضطرابی نداشتم ، اما عجیب بود - که به نظر می رسد یک کلمه کوچک برای تجربه باشد. چیزی برای مقایسه وجود ندارد. کمی درد داشت ، اما آنها مرا بی حس کرده اند. این احساس تا حدی تحت فشار بود و بهبودی کوتاه مدت و بد نبود.
سالها بود که به این موضوع فکر می کردم ، اما پشیمان نبودم. من به دخترم و دوستان نزدیکم گفته ام ، اما شروع به صحبت در مورد سقط جنین در همه چیز را باز می کند ، و چقدر در آن سالها تنها ، بدرفتار و جدا شده بودم. من فقط سعی می کنم زندگی ام را بگذرانم و از کنار همه اینها عبور کنم. "
کریستال ، مادر 37 ساله و دو فرزند ، در سال 2017 از شوهرش طلاق می گرفت. قرار و خاموش شدن با یک مرد دیگر که متوجه شد او باردار است.
"من قرص بودم ، اما باید آن را پیچانده باشم. من و دوست پسرم برای غذا خوردن بیرون بودیم و یک پیشخدمت وقتی که انتظار داشتم پرسید. سپس یکی از همکاران همان را پرسید. وقتی با دوستان مادرم ملاقات کردم ، از نحوه بی ادبی مردم شکایت کردم. یکی از دوستان گفت ، 'شما درخشان هستید' و خیلی آرام پیشنهاد کرد که یک تست بارداری انجام دهم. مثبت بود.
دوست پسرم و من در حال استراحت بودم ، اما من به او گفتم ، و او گفت که از هر کاری که من می خواهم انجام دهم پشتیبانی می کند اما برای حفظ آن آماده است. من با آن کنار آمدم ، اما می دانستم که نمی توانم این کودک را داشته باشم. من به دنبال کار می گشتم ، و با طلاق و همه چیز ، داغ داغ شدم. متخصص زنان و زایمان به من گفت که من 12 یا 13 هفته در طول زندگی هستم و اگر نمی خواهم این را داشته باشم ، باید تصمیم بگیرم اکنون ، ظرف چند روز.
من به برنامه ریزی رفتم پدر و مادر بودن 900 دلار بود و به یاد دارم که انتظار زیادی می کشم. من ساعتها در کلینیک بودم ، اما فکر می کنم روند کار کاملاً مختصر بود (کاملاً تحت بیهوشی قرار داشتم). من خیلی نگران جراحی واقعی نبودم. من از تصمیم خود مطمئن بودم ، اما احساسات و تردیدهای زیادی وجود داشت. من آگاهی واقعی از عواقب و اثرات موج دار انتخاب این مسیر داشتم. پشیمان نیستم من می دانم که در آن زمان از زندگی خودم انتخاب درستی برای خودم انجام داده ام. اما گاهی اوقات به دوست پسر سابقم نگاه می کنم و برای او چنان ناراحت می شوم که مجبور به داشتن این نوزاد نشد. "
مارگوت در سال 2001 20 ساله بود و در شیکاگو زندگی می کرد وقتی فهمید باردار است
'من در دپو بودم اما پریودم دیر بود ، بنابراین آزمایش بارداری دادم. من حدود 10 هفته طول کشیدم و به برنامه ریزی والدین رفتم. من آماده نبودم که پدر و مادر شوم. سقط جنین برای من تصمیم ساده ای بود. من در آن زمان به دوست پسرم گفتم ، و او با من رفت. آنها به تنهایی با من مشاوره کردند تا مطمئن شوند او من را مجبور به سقط جنین نمی کند.
من بیهوشی موضعی داشتم و آنها از طریق همه کارهایی که انجام می دادند با من صحبت کردند. گشاد شدن دهانه رحم احتمالاً بدترین قسمت بود که جای تعجب ندارد. من روز بعد را مرخصی گرفته بودم زیرا نمی دانستم که آیا بهبودی رو به وخامت است یا نه - این یک دوره واقعا سنگین ، با گرفتگی زیاد احساس می شد. و غمگین شدم. در آن زمان ، من بسیار مطمئن بودم که هرگز بچه نمی خواهم. اما این باعث ناراحتی من شد.
سال بعد دوباره باردار شدم. این یک اتفاق یک شب با یک دوست پسر سابق بود. او می خواست ازدواج کند و دخترم را بزرگ کند ، اما این اتفاق نمی افتاد. دوباره سقط می کردم ، اما وقتی فهمیدم که حامله ام خیلی دیر بود. من مدافع بزرگی برای فرزندخواندگی آزاد هستم ، و این همان کاری است که من با دخترم انجام دادم.
صادقانه بگویم ، قرار دادن دخترم برای فرزندخواندگی تنها ضربه زای ترین اتفاقی است که برای من افتاده است. او شخصی است که بخشی از من است. او بخشی از DNA من را دارد ، او اولین نوه پدر و مادر من است و من نمی توانستم این کار را انجام دهم ، من نمی توانم او را بزرگ کنم. سقط جنین چیزی نیست که من خیلی به آن فکر کنم - این اتفاقی است که برای من افتاده است و من به زندگی خود ادامه داده ام. "
اولین باری که لی سقط کرد ، 18 ساله بود و زندگی می کرد در نیوهمپشایر.
"من کنترل بارداری داشتم ، اما متوجه شدم حدود شش هفته باردار هستم. بلافاصله فهمیدم که قصد نگهداری کودک را ندارم. من به دانشگاه نرفته بودم و به عنوان یک خانه دار در یک هتل نزدیک کار می کردم. پسری که با او بودم موافقت کرد تا هزینه این روش را پرداخت کند ، اما سپس به کالیفرنیا نقل مکان کرد. من به مادرش رسیدم و او موافقت کرد تا به من کمک کند تا هزینه آن را پرداخت کنم.
من مطمئناً عصبی بودم ، اما بیشتر می ترسیدم که در یک تریلر با هزینه های رفاهی زندگی کنم (مثل بیشتر افراد در اگر تصمیم گرفتم آن را حفظ كنم. من به یک کلینیک والدین برنامه ریزی شده مراجعه کردم. آنها حمایتی و خارق العاده بودند و همه گزینه های من را به من می دادند: نگه داشتن آن ، فرزندخواندگی و سقط جنین.
من به تنهایی به تمام قرارهای خود مراجعه کردم ، از جمله خود روش. من گزینه آرام بخشی IV را داشتم اما کسی نبود که من را به خانه برساند ، بنابراین مجبور شدم فقط با ایبوپروفن بروم. این روش برای من آنقدر دردناک نبود - بلکه معادل داشتن بدترین گرفتگی های قاعدگی است که می توانید تصور کنید. دردناکترین زمان این بود که دهانه رحم من را گشاد کنند ، اما مکش آن بد نبود.
خوشحالم که تصمیماتی را که گرفتم گرفتم. 35 سال طول کشید تا من شگفت انگیزترین مرد برای ازدواج و زندگی با او را پیدا کردم - ارزش این انتظار را داشت. صادقانه می توانم بگویم اگر گزینه دیگری را انتخاب می کردم ، اتفاق نمی افتاد. ممکن است برخی بگویند تصمیمات من در زندگی خودخواهانه بوده است ، اما من فکر می کنم که خودم را در سنین پایین تری نسبت به اکثر افراد می شناختم. "
در سن 23 سالگی ، لیز" خوب اما عالی نبود " رابطه با یک دوست پسر زنده در شهر نیویورک. هنگامی که او به آن زمان ، در سال 2004 فکر می کند ، می گوید که باید از خود مراقبت بیشتری می کرد و برای افسردگی از دارو استفاده می کرد.
"مدتی بود که پریود نشدم و مشکلی پیش آمد. من بیمه نداشتم ، بنابراین به برنامه ریزی والدین رفتم و سونوگرافی کردم ، و متوجه شدم که باردار هستم و بسیار دور هستم - 20 هفته. من به دوست پسرم زنگ زدم و او آمد و مرا گرفت و ما به سمت یک غذاخوری رفتیم. غم انگیز و غم انگیز بود. اگر کسی می تواند از عدم اطمینان مطمئن شود ، همان جایی بود که من بودم.
در 20 هفتهگی ، چند هفته با قانونی بودن سقط جنین در نیویورک فاصله داشتم. من می توانستم همه این داستانهای خیالی را تجسم کنم ، اما آنچه در آن کودک را نگه نداشتم ، واضح ترین بود. دوست پسر من در برقراری ارتباط حساس بود و فکر نمی کرد داشتن آن ایده خوبی باشد. و او فردی بود که شغل داشت ، بنابراین تأمین کننده این کودک خواهد بود.
من به کلینیکی رفتم که به معنای واقعی کلمه زیر پل بود - این یک ساختمان بتونی و بدون پنجره بود. معترضین در بیرون بودند و پرستاران به من گفتند که با من تماس چشمی برقرار نکنید بلکه فقط باید وارد آن شوید. در قرار من ، آنها میله های کوچکی را برای بزرگتر شدن دهانه رحم من گذاشتند و من به خانه رفتم. انگار چند تامپون گذاشتن. در ابتدا ناخوشایند بود ، و به تدریج دردناک تر شد. شب سختی بود.
دوست پسر من روز بعد برای قرار ملاقات با من رفت. ما جلسه نهایی با مددکار اجتماعی خود داشتیم و به یاد نمی آورم که بتوانم به بسیاری از س answerالات پاسخ دهم. من فقط داشتم سرم را تکون می دادم یا سرم را تکان می دادم. آنها مرا کاملاً تحت عمل قرار دادند. با جیغی که از ته روده ام بیرون آمد بیدار شدم. من درد جسمی نداشتم ، اما احساس تنهایی و خالی بودن می کردم ، مثل اینکه در ته چاه مانده ام. می دانستم که چیزی را از دست می دهم. من آن روز از کلینیک به خانه رفتم و چیزی در مورد بهبودی به یاد نمی آورم. من از ماهها پس از آن بسیار ناراحت شدم.
پشیمانم: از این که خودم را به این وضعیت رساندم ، از سلامتی روحی و جسمی خود مراقبت نکردم ، و به آن دسترسی نداشتم بیمه کنید یا مرتباً به پزشک مراجعه کنید. همه این عوامل آرزو می کنم کاش می توانستم تغییر کنم. کاش افرادی در اطرافم بودند که مرا می شناختند. ای کاش مادرم آنجا بود. "
در اوایل دهه 1980 ، کارن ، آن زمان 21 ساله ، تازه فارغ التحصیل دانشگاه بود و در ماساچوست زندگی می کرد که متوجه شد باردار است.
'یک دوره قاعدگی را از دست دادم ، و سینه هایم احساس درد می کرد. تقریباً بلافاصله شروع به پرتاب کردن کردم ، حتی اگر خیلی زود بودم - فقط شش هفته. من با دوست پسرم زندگی می کردم و فکر نمی کنم هیچ سوالی از طرف ما وجود داشته باشد که قصد سقط جنین را داشته باشم. بچه دار شدن امکان پذیر نبود یا هر چیزی از ما می خواستیم - ما بی خیال و بسیار مجهز برای والدین بودیم. من هیچ وقت به بچه دار شدن فکر نکردم. من بسیار مطمئن بودم.
روزهای قبل از عمل عصبی و وحشت زده بودم. اما من همچنین از پدر و مادر برنامه ریزی شده و این واقعیت که دسترسی داشتم ، توانایی سقط جنین را داشتم و نسبتاً راحت می توانم از آن تشکر کنم. فکر نمی کنم به والدینم گفته باشم ، فکر نمی کنم به خیلی ها گفته باشم. فقط یادم می آید که از کل ایده مریض شده ام: اینکه من اجازه می دهم این اتفاق بیفتد ، که در اینجا من یک فرد تحصیل کرده و آگاه هستم و به خودم اجازه داده ام باردار شوم. من شرمنده شدم.
صادقانه بگویم ، رابطه جنسی و بارداری ، جنسیت و کودک ، در آن زمان فقط به طور مبهم در مغز من متصل بودند - این عقلی بود. وقتی سقط کردم ، آن را گرفتم. مثل پتک بود.
دوست پسرم با من به درمانگاه آمد. من هزینه آن را پرداخت کردم ، اما به دوست پسرم گفتم هر وقت پول داشت هزینه را با من تقسیم کند. من فکر کردم که آنقدر مهم است که فقط مسئولیت من نیست. او هرگز به من پس نداد و هنوز هم این همه سال بعد ناراحتم می کند. نه پول ، بلکه این اصل که هزینه ای که برای بی احتیاطی متقابل پرداخت می شود همه از هر جهت توسط من پرداخت شده اند.
من به یاد دارم که دکتر فقط افتضاح بود اما پرستار دست من را گرفت و این باعث شد همه تفاوت. من بیهوشی موضعی داشتم ، و بسیار دردناک و به طرز عجیبی تحقیرآمیز بود. من از باردار شدن خود بسیار ابراز تأسف می کنم ، اما یک لحظه از تصمیم خود پشیمان نیستم. "