بعد از تشخیص MS در 15 سالگی ، من به افسردگی عمیق مبتلا شدم
اشلی کانتینو ، 21 ساله ، فقط در 15 سالگی به بیماری مولتیپل اسکلروزیس مبتلا شد. اگرچه در ابتدا از شنیدن اینکه وضعیت او کشنده نیست (از یک طرف بدن خستگی ، درد چشم و بی حسی داشت) خیال او راحت شد ، اما پس از کسب اطلاعات بیشتر در مورد بیماری ام اس افسرده شد. با این حال ، او بعد از جمع آوری کمک مالی - در مجموع تقریباً 100000 دلار - و تلاش برای آموزش دیگران ، نگرش مثبت تری دارد. از زمان تشخیص اولیه وی فقط یک بار عود کرده است.
تشخیص من با مولتیپل اسکلروزیس همه در حدود دو هفته اتفاق افتاد. حدود شش سال پیش ، وقتی 15 ساله بودم و کلاس نهم بودم ، واقعاً خسته شدم. من در حال بازی در والیبال دبیرستان و توپ المپیک نوجوانان بودم و فکر کردم فقط در این کار زیاده روی می کنم. حدود یک هفته از ساعت 6 عصر شروع به خوابیدن کردم. تا ساعت 6 صبح ، یک روز صبح حالم خوب بود اما در طی مدرسه درد شدیدی پشت چشمهایم ایجاد کردم. من به یکی از معلمانم گفتم و به پرستار اعزام شدم.
در راه رسیدن به دفتر پرستار ، داشتم از سالن ها عبور می کردم و تمام طرفم بی حس شد. در واقع احساس می کنم صورتم مثل وقتی که شما در مطب دندانپزشکی نووکائین مصرف می کنید ، افتاده است. ترسناک ترین زمان زندگی من بود زیرا قبلاً هرگز چیزی شبیه به آن احساس نکرده بودم. سپس ، قبل از رسیدن به مطب پرستار ، از دنیا رفتم.
شخصی مرا به مطب خود رساند و فشار خون من واقعاً بالا بود. پدرم آمد و من را تحویل گرفت و به بیمارستان برد. در آنجا ، آنها سی تی اسکن کردند و دکتر به من گفت که میگرن می گیرم و می خواهم مرا به خانه بفرستی. من درست به صورت او نگاه کردم و گفتم ، "این هیچ میگرنی نیست." آنها دوباره اسکن مغزی کردند و دیدند که چیزی روی مغز من وجود دارد. من به متخصص مغز و اعصاب اعزام شدم که تنها دو روز پس از ترک بیمارستان از من MRI گرفت. چند روز بعد ، من به ملاقات او رفتم و او گفت که او فکر کرد این بیماری لایم است و نگران نباشد زیرا قابل درمان است. روز بعد ، آنها یک ضربه نخاعی انجام دادند و چند روز بعد ، من به دفتر او رفتم و او به من گفت که من مبتلا به ام اس هستم.
وقتی او به من گفت ، من آن را خیلی خوب گرفتم. من در دفتر او نشسته بودم و او گفت ، شما باید یاد بگیرید که در 15 سالگی بزرگ شوید. من فکر کردم ، "این مرا نمی کشد ، پس هرچه هست."
سپس من به خانه رسیدم و پدر و مادرم در حال بیرون آمدن بودند . من با مادرم نشستم و شروع به تحقیق درباره آن کردم. بعد از آن ، من دچار یک افسردگی عمیق شدم و سه روز غذا نخوردم و از اتاقم بیرون نیامدم. تنها چیزی که می توانستم فکر کنم این بود که ، "من چه کار کردم که مستحق این باشم؟" اما من یک مسیحی هستم و سرانجام فهمیدم که به همین دلیل به من این امر داده شد. قرار نبود چیزی به من بدهند که از پس آن بر بیایم. به من این مورد را دادند تا بتوانم تغییری ایجاد کنم.
من تصمیم گرفتم بیرون بروم و با مردم صحبت کنم تا به آنها کمک کنم بیماری را بفهمند و به افرادی که هیچ سرنخی ندارند بگویم که بیماری ام اس چیست. من می خواهم به مردم بفهمانم که می توان آنها را جوان تشخیص داد و آنها باید تحت درمان قرار بگیرند تا پیشرفتی نداشته باشد. من در رویدادها سخنرانی می کنم و تلاش های خودم را برای جمع آوری کمک مالی انجام می دهم.
من هر ساله با انجمن MS Western Pennsylvania کار می کنم. سال اول نامه هایی برای مردم تعریف کردم که داستان من را برای مردم تعریف می کرد و تقاضای کمک های کم می کردم. من یک تن پول جمع کردم. سپس من شروع به شام جمع آوری کمک مالی کردم و مسابقات اردک لاستیکی و حراجی های خاموش را انجام داده ام. و من هر ساله پیاده روی MS را انجام می دهم و همیشه بزرگترین تیم را در اختیار دارم و همیشه بزرگترین جمع کننده سرمایه در منطقه هستم. من تقریباً 100000 دلار جمع آوری کرده ام.
من یک دانشجوی بازاریابی در مدرسه هستم و می دانم که باید کارها را سرگرم کنید تا مردم بخواهند بیایند و شرکت کنند. و اینها رویدادهای سرگرم کننده ای هستند. مردم آن را راهی برای بیرون رفتن و معاشرت در حین یادگیری چیزی می دانند.
بعد از تشخیص اولیه ، حدود یک سال بعد یک قسمت داشتم و از آن زمان تاکنون هیچ قسمت دیگری نداشته ام. یک سال پیش ، من Tysabri قرار گرفتم و از زمان تحمل آن بیماری پیشرفت نکرده است. بعد از تشخیص من هنوز بیرون رفتم و والیبال بازی کردم و هر کاری را که به طور عادی انجام می دادم انجام دادم. خستگی در واقع تنها علامتی است که مرا آزار می دهد. من گاهی اوقات تلاش می کنم از رختخوابم بلند شوم.
یکی از اولین رویدادهای بیماری ام اس که به آنجا رفتم ، همه مردم دارای صندلی چرخدار و واکر بودند و این یک بررسی واقعی برای من بود. اما ام اس برای همه افراد متفاوت است - من افراد زیادی را می شناسم که مثل من هستند و مشکلی ندارند.
من یک بار با دختری آشنا شدم که پدرش به دلیل تشخیص بیماری ام اس خودکشی کرد. من نمی خواهم مردم تسلیم شوند و زندگی آنها را تسخیر کند. ممکن است مجبور شوید زندگی خود را در اطراف MS تغییر دهید ، اما نیازی نیست که شما را تحت کنترل خود درآورد. من فکر می کنم اگر یک نگرش مثبت داشته باشم ، بدتر نمی شود. اگر فکر کنم بدتر می شوم ، بدتر می شوم. اگر چنین اتفاقی بیفتد ، من پس از آن با آن مقابله خواهم کرد.
شعار من این است که زندگی مانند یک کارت است ، شما باید با دستی که به شما داده می شود مقابله کنید. نمی توانید بپرسید که چرا این اتفاق برای من افتاده است ، شما باید آن را بگیرید و با آن بدوید. من چیزهای زیادی را پشت سر گذاشته ام - پدر و مادر جدا شده و پدربزرگ فوت شده. اما اگر من یک نگرش مثبت داشته باشم و به جلو نگاه کنم ، زندگی درست پیش می رود. اگر نگرش مثبتی دارید ، واقعاً زندگی شما را تحت تأثیر قرار می دهد.