در 30 سالگی ، سرانجام اعتراف کردم که معتاد جنسی و پورنو هستم
من در یک سالن مرطوب و دارای سقف کاهگلی ، با پا و برهنه نشسته و 30 زن دیگر در کوه پنگان تایلند احاطه کرده بودند. همه ما لبخند زدیم و به هم خیره شدیم.
زن درخشان با میکروفون گفت: "کارگاه امروز مربوط به اتصال به خواهران همکار شماست." سعی کردم روی چشمان مهربانش ، چین و چروکهای ریزی که هنگام لبخند زدن ایجاد شده بود ، مهره های عرقی که بین ابروهایش برق می زد تمرکز کنم. تمرکز برای من تبدیل به مانترا شده بود. دو دهه را به عنوان حواس پرتی و مخرب صرف کردم ، به خصوص وقتی صحبت از بدن برهنه می شد ، تمرکز بر چیز دیگری غیر از کششی که احساس کردم بین پاهایم انجام شده است ، ماموریت من شده است.
در 30 سالگی ، سرانجام اعتراف کردم به خودم و به چند نفر دیگر اعتماد کردم که معتاد جنسی و پورنو هستم. تحقق این امر من را به مطالعه یوگا و مراقبه در بالی ، چند جلسه دوازده قدم در زیرزمین کلیسای لس آنجلس و سرانجام به این عقب نشینی تانترا تایلند ، در مکانی به نام "پناهگاه" سوق داد. این پناهگاه بین جنگل و ساحل خلیج تایلند واقع شده و فقط با قایق قابل دسترسی است ، محلی برای یوگس ها و سرگردان است ، بسیاری از آنها مایل به انجام کارهایی مانند برهنه شدن و خیره شدن چشم با یک غریبه هستند ، اگر این به معنی دسترسی حتی یک دوست پسر کاملاً جدید من ، که در یک کلاس یوگا در بالی ملاقات کرده بودم و اولین کسی بود که به اعتیاد خود اعتراف کردم ، نیز در این عقب نشینی ثبت نام کرد ، اما او این کار را نکرد در اتاق مرطوب خواهرخواندگی خوش آمدید. گرچه من در آن زمان نمی دانستم ، او در جنگل بود و تمام تلاش خود را برای تمرکز بر پیوندهای مردانه انجام می داد - در حالی که سینه های آنها را می زدند و در درختان نخل فریاد می کشیدند در کنار مردان بلندمرد ایستاده بود.
هر دو فکر می کردیم همه چیز کمی احمقانه است. بغل های عرق آور ، مهمانی های رقص بداهه و آوازهای کیرتان وجود داشت و مطمئن نبودیم که احساس می کنیم به اندازه بسیاری از شرکت کنندگان دیگر تحت تأثیر قرار گرفته ایم. فکر می کردیم شاید ما خسته شده ایم.
اما من می خواستم امتحان کنم. شروع یک دهه جدید و یک رابطه جدید دلیل کافی برای پیشرفت بهتر به نظر می رسید. بهتر بودن من مدت زیادی را با لپ تاپ یا یک مرد عجیب و غریب در اتاق های تاریک به سر برده بودم و از ترس چیزی جز آزادی جنسی ترسیده بودم. عشق ، صمیمیت ، دوستی ، تعهد - اینها چه چیزهایی بودند؟ من نمی خواستم تمام زندگی ام را بدون دانستن زندگی کنم. با وحشت از اینکه مردم از "من" واقعی مطلع شوند ، هر وقت احساس می کردم بیش از حد به خودم اهمیت می دهم ، روابط دوستانه ای برقرار می کردم ، در مورد ظاهر خود وسواس می ورزم و از شهری به شهر دیگر و تختخواب خود را به رختخواب منتقل می کنم ، روابط را خراب می کردم. تنهایی این همیشه با من روبرو می شد.
زنی که میکروفون دارد در مورد فاجعه بیشتر دوستی های زن جوان صحبت کرد. لبخندش نرم شد. وی گفت که بسیاری از ما برای اینکه بهترین ، زیباترین ، مطلوب ترین ، برنده باشیم ، سریع یکدیگر را زمین می زدیم.
"این نوع رقابت ما را از کمک به یکدیگر بازمی دارد ، "او با ناراحتی گفت. من نمی توانم با هیچ یک از آنها بحث کنم.
اولین شکست واقعی قلب من در زندگی در دوران راهنمایی اتفاق افتاد که بهترین دوست من به من خیانت کرد. از نظر اجتماعی ناجور و در عقب برای اسکولیوز ، فکر کردم بچه های دیگر اگر من شبیه او باشم و صحبت کنم بیشتر مرا دوست دارند. ناگهان من فلانل گرانج پوشیده بودم و زیاد می گفتم "شخص". اما وقتی من از مدل موی او کپی کردم ، نمی توان بیشتر توهین کرد. او نه تنها از معاشرت با من منصرف شد ، بلکه همه بچه های دیگر را نیز علیه من رد کرد. تنها پناهگاهی که در آن زمان در دسترس بود ، پورن نرم ساعتی در اواخر شب بود و دستم را به پایین شلوار می انداختم.
بعداً ، در دبیرستان ، به دنبال پناهگاه دیگری - درخواست تجدید نظر جنسی شدم. برنده شدن در مسابقه زیبایی شهر زادگاه من اثبات اثبات لازم را به من داد تا احساس کنم که آن دختر رقت انگیز پرانتز را پشت سر گذاشته ام. من از او و سایر شرکت کنندگان بهتر بودم و فهمیدم که می توانم این احساس را زنده نگه دارم هر وقت لبخندم را به آغوش مرد دیگری می انداختم و او باعث می شد احساس زیبایی و خواسته کنم. اما هیچ کس من را واقعی نمی دید و من همانطور که فکر می کردم عملکردم را انجام دادم - پورنو به من کمک می کند تا در رختخواب پرماجرا باشم و از نظر احساسی جدا شوم. من هرگز به طور كامل در روابط غیرعاشقانه سرمایه گذاری نكردم و روابط عاشقانه ای كه در آن سرمایه گذاری كردم مملو از راز و دروغ بود. تنهایی همیشه احساس امنیت می کرد.
این زن با اشاره به تمام بدن های برهنه اطراف اتاق گفت: "اکنون ما به نوبت در مورد بدن خود صحبت خواهیم کرد." "صریح صحبت کنید. چه چیزی را دوست ندارید؟ به چه چیزی افتخار می کنی؟ "
اگرچه در سایر کارگاه ها فقط احساس آرامش ناخوشایند داشتم ، اما اکنون وحشت کردم. من نه تنها بدن خود را برای این زنان نشان می دادم ، بلکه باید رابطه پیچیده ای را که با آن داشتم بیان کنم؟ جایی برای پنهان شدن وجود نداشت.
ما به گروههای کوچک تقسیم شدیم ، در حلقه ها نشسته بودیم. هر زنی به نوبه خود وارد حلقه شد و داستان خود را تعریف کرد ، و با اشاره به ماهیچه هایی که باعث می شود احساس قدرت کند ، نشانه هایی از مادر بودن او بود. یک زن گریه کرد ، اعتراف کرد که چرا با بدن خود بدرفتاری کرده است. زن دیگری دستان خود را مانند یک قهرمان بالا برد زیرا سرانجام برای اولین بار در زندگی خود در پوست خود راحت بود. او دهه شصت بود.
وقتی نوبت من شد ، قبل از اینکه تمام اسرارم را به آنها بگویم نفس عمیقی کشیدم. در زیر لبخند بزرگم ، صحبتهایم درباره بیداری معنوی از طریق مسافرت ، و زندگی خوشبخت جدیدم ، هنوز از چیزهای خودم متنفرم. من هنوز کامل نبودم و من احتمالاً هرگز نخواهم بود. هر رازی که گفتم احساس آهی راحت می کرد و یک قدم به آنها نزدیک بود. هیچ کس خندید و فرار نکرد. من به دلیل دیده شدن احساس سبکتر شدن از اتاق را ترک کردم.
اگرچه تجربه بسیار خوبی بود ، من و دوست پسرم قبل از پایان کار عقب نشینی را ترک کردیم. بعد از اینکه یک کارگاه برای یادآوری وحشی ذاتی ما مثل یک بابون غرغر کرد ، ما تصمیم گرفتیم که این کار درست نیست. این طبیعت تازه بودن در بهبود بود. من مصمم بودم که تا آنجا که ممکن است تجربیات منحصر به فرد خود را امتحان کنم تا از عادت های مخرب قدیمی خود دور نشوم. به خودم گفتم یک روز راه حل جادویی را پیدا کردم.
بنابراین ما از یک طرف جزیره به آن طرف منتقل شدیم و من به کلاسهای دقیق یوگا و کلاسهای نه چندان سخت Biodanza متعهد شدم. سپس به جزیره دیگری نقل مکان کردیم که در آنجا کیک بوکسینگ موی تای را آموزش دادم. و در حالی که من پورنو را که تماشا می کردم کمتر کردم و تمام تلاشم را کردم تا با دوست پسرم صریح و صادقانه صحبت کنم ، در این راه لکنت های دردناکی وجود داشت و من مطمئن بودم که این به این دلیل بود که هنوز جواب را پیدا نکرده ام. من نیاز به جستجو داشتم برخلاف سایر اعتیادها ، که هوشیاری در درجه اول اهمیت است ، وقتی صحبت از جنسیت می شود ، بهبود می تواند پیچیده تر باشد ، به ویژه هنگامی که در یک رابطه جدید در یک محیط دلخراش مانند تایلند ، در هوس شهوت بازی هستید.
بنابراین ما جنوب شرقی آسیا را به مقصد کالیفرنیای بومی خود ترک کرد و در آنجا در فرآیند هافمن ثبت نام کردم - یک عقب نشینی مسکونی یک هفته ای که شرکت کنندگان می توانند رفتارهای منفی را که در کودکی مشروط شده بودند ، شناسایی کنند. با استفاده از گشتالت درمانی ، مراقبه راهنمایی ، نوشتن و کارهای گروهی که آن اتاق گرم در تایلند را به یاد من آورد ، گفته می شود که هافمن یک عمر روان درمانی را در یک هفته متراکم می کند. اثرات عمیقی بود. فهمیدم که اعتیاد من رابطه کمتری با رابطه جنسی دارد و بیشتر مربوط به تلاش برای بهبودی دختری کم پشت است که از دیده شدن خیلی ترسیده بود ، تا او را در فضای باز ، نقص ها و همه چیز بیرون بیاورد.
وقتی هفته به پایان رسید و من حرکت کردم ، سعی کردم چیزهای جدیدی را دنبال کنم - یوگای میوفاشیال ، گفتگوی درمانی سنتی ، جلسات دوازده مرحله ای بیشتر ، کتاب های کمک به خود ، نوشتن - در حالی که نمی دانم چگونه یک راه حل عالی را جستجو می کنم من در طول راه تغییر می کردم. آرام آرام عادت ها شل شد ، ذهنم ساکت شد و احساس ارتباط بیشتری با اطرافیان کردم. من دوست بهتر ، همسری دوست داشتنی ، مادری فداکار شدم. من هنوز عاشق مسافرت بودم. من هنوز هم به خودم اجازه می دادم از نظر جنسی آزمایش کنم. اما دیگر نیازی به فرار ، تخریب یا تسلیم شدن احساس نکردم. با تمرکز بر یافتن پاسخ ، به نوعی قبلاً آن را یافته ام. راه حل جادویی من جستجو و تلو تلو خوردن بود ، به هر حال نمی دانم اما آن را امتحان می کنم ، حقیقت برهنه ترساندن اما دیده شدن. حتی اگر زندگی هرگز در یک لحظه کامل به نظر نمی رسید ، من فهمیدم که لازم نیست کامل باشد. من هم همینطور نبودم.