داستان های دیوانه وار واقعی که شما را غافلگیر می کند

thumbnail for this post


پل ضربه من در اتومبیل خود به دنیا آمدم - "آخرین بار قبل از زایمان فرزند سوم من هوای برفی بود - ما در نزدیکی آتلانتا زندگی می کنیم. اما در آنجا من با شوهرم و دختران 4 ساله و 2 ساله در SUV خود بودیم و در طوفان یخی عجیب ژانویه گذشته با انقباضاتی که 5 دقیقه فاصله داشت سفر می کردیم. وقتی نیک از محل کار خود به منزل رسیده بود ، برای ما خیلی دیر شده بود که دختران را در خانه یکی از دوستان خود رها کنیم. بزرگراه یک کابوس مسدود کننده بود و ما در لاین شانه به سمت بیمارستان حرکت کردیم. همه فکر می کردند ما آن اتومبیلی هستیم که سعی می کنیم دزدکی حرکت کنیم ، بوق می زدند. "این انقباضات در حال نزدیک شدن است!" من به نیک گفتم ، او با 911 تماس گرفت و اپراتور را روی بلندگو قرار داد. "آیا می توانید سر کودک را ببینید؟" او پرسید. در آن لحظه احساس کردم بیرون می آید. 'آره!' نیک داد زد. "خوب ، شما باید این بچه را بگیرید!" او به نیک گفت. هر دو در کمال ناباوری بودیم. دختران ترسیدند ، بنابراین نیک شروع به خواندن آهنگی برای آرام شدن آنها کرد. ناگهان شخصی به سمت ماشین بالا رفت. 'اینجا مشکلی هست؟' افسر پلیس پرسید. نیک گفت: "اوه ، نه ، ما فقط بچه دار می شویم!" چند فشار دادم و گریس رسید. دقایقی بعد ، ما در یک آمبولانس بودیم. در مورد یک زایمان ویژه صحبت کنید! چند صفحه اول کتاب کودک گریس قطعاً منحصر به فرد است: آنها با کلیپ های روزنامه در مورد "کودک طوفان برفی" متولد شده در I-285 پر شده است. "

- امی اندرسون ، 32 ساله ، ماریتا ، گا.

من تقریباً در ورزشگاه مردم ... از خجالت
"یک روز صبح یکشنبه ، من در یک کلیپ بسیار خوب روی تردمیل در سالن بدنسازی خود می دویدم که پایم را لخت کردم بند کفش من و به عقب از دستگاه پرت شد. من روی شکمم لغزیدم و در مقابل بیش از ده نفر که مشغول تمرین بودند فرود آمدم. آسیب را فراموش کن - من وحشت کردم. برای نجات چهره ، 30 دقیقه بیضوی سوار شدم. مردم مرتباً کنار آن قدم می زدند و جملاتی مانند «خوب برای تو» می گفتند که فقط مرا بیشتر آزار می داد. هنگامی که آدرنالین من پمپاژ را متوقف کرد ، من خانه را لرزاندم. زانوهایم خیلی درد می کند ، نمی توانم چند هفته ورزش کنم. وارونه؟ بهانه ای داشتم که مدتی روی تردمیل نروم! "

- جیجی ال. 44 ساله سیاتل

آمپول های لب باعث شکل ظاهری من شد یک زن خانه دار واقعی
'من در روز انتخابات 2012 یک درس زشت آموختم ، و هیچ ارتباطی با سیاست نداشت. من تهیه کننده اخبار یک شبکه تلویزیونی بودم. یکی از بهترین دوستان من در مطب جراح پلاستیک کار می کند ، و او در مورد تزریق لب صحبت کرده بود. وقتی آن روز برای ناهار ملاقات کردیم ، او گفت که می تواند من را سریعاً وارد برنامه دکتر خود کند. من تصمیم گرفتم که آن را انجام بدهم. با لبهایی کاملاً چاق رفتم. هر چند یک ساعت بعد ، آنها بسیار متورم بودند و من فکر کردم که آنها می خواهند منفجر شوند. من قرار بود شیفت عصر کار کنم. من به رئیسم زنگ زدم آنجا رحمتی نیست. او گفت ، "خوب ، ما ماسک های جراحی داریم. ما فقط به همه خواهیم گفت که واکنش بدی به میگو دارید. ' وقتی او مرا در پارکینگ ملاقات کرد ، نفس نفس زد. در طول روز ، همکاران از من س askedال کردند که آیا حال من خوب است - و مطمئن بودند که آیا من به بیماری دیوانه مسری مبتلا شده ام یا نه. در همین حال ، من داشتم می رفتم که سلفی بگیرم و آنها را برای جراح بفرستم ، که به من اطمینان داد واکنش آلرژیک آرام خواهد شد. سرانجام چنین شد - بعد از سه روز. نکته مهم: هرگز در مهمترین روز کاری سال آمپول لب نزنید. "

- تامی D. ، 45 ساله ، فورت لادردیل ، فلوریدا.

صفحه بعد: من در یک مهمانی شام خودم را چاقو زدم - من در یک مهمانی شام خودم را چاقو زدم - 'من یک استاد حقوق هستم ، و برای حراج در جمع آوری پول بزرگ دانشکده حقوق خود ، من شام را برای هشت دانشجو در محل خود اهدا کردم خانه در حالی که آنها در اطراف نوشیدن شراب ایستاده بودند ، من رفتم ببینم که فیله گوشت گاو من تمام شده است یا نه. همانطور که درب اجاق را باز کردم ، در دست دیگر من قرار گرفت و دماسنج گوشتی را که در دست داشتم به سمت چپ پایم سوق داد. زوزه کشیدم - مثل جهنم درد داشت. دانش آموزان با وحشت تماشا می کردند که من آن را از پایم بیرون می کشم. من این حادثه را دور زدم و گفتم حالم خوب است. شوهرم برایم یک باند ، پماد آنتی بیوتیک و دمپایی ام تهیه کرد و من چهار وعده را که شهیدی هستم ، پذیرا شدم. بعد از رفتن همه ، ما به اتاق اورژانس زوم کردیم ، جایی که با اشعه ایکس مشخص شد که من از ناحیه پا شکسته ام. برای جمع آوری کمک های مالی سالانه ، من یک شب اهدا کردم " ما> رابطه جنسی خیلی داغی داشتیم
"شوهرم یک آشپز عالی است و من اغلب از محل کار به خانه می آیم تا او را در آشپزخانه پیدا کنم. یک روز عصر ، من او را غافلگیر کردم در حالی که مشغول خرد کردن سبزیجات بود و پشت سرش را پشت سر گذاشت و گردنش را نوک زد. ما شروع به احمق کردن کردیم و لذت می بردیم تا اینکه من احساس سوزش بسیار ناخوشایند در آنجا کردم. سپس آنچه را که در تخته برش بود مشاهده کردم. شوهرم فلفل تند ، دانه ها و همه را خرد می کرد و دست هایش را نمی شست. بله خوشبختانه سوختگی پس از شستشوی کامل از بین رفت. ما هنوز هم در مورد صحنه جنسیت "داغ" آشپزخانه خود می خندیم. "




A thumbnail image

داستان موفقیت در کاهش وزن: 'من دختر مناسب خود را پیدا کردم'

Keishia Gu Culver City، Calif. سن: 37 سالگی حسن نیت ارائه می دهد Keishia …

A thumbnail image

داستان های زنده مانده از سرطان پستان: آنچه واقعاً به من کمک کرد

سندی پیلوت تاسون ، مریلند از آنجا که تومور او فقط یک سانتیمتر بزرگتر از 1 سانتی …

A thumbnail image

داستان های میگرن

اعضای جامعه میگرن داستان های خود را به اشتراک می گذارند ، و نکات ، خرد و …