ترومبوز ورید عمقی: فکر می کردم فقط یک مچ پا رگ به رگ شده است
آسیب دیدن مچ پا نباید مسئله مهمی باشد ، درست است؟ من 35 ساله بودم و در غیر این صورت در سلامت کامل بودم. اما سه هفته پس از چرخش و شکستن مین با پا زدن روی پله ، من را سریع به بیمارستان منتقل کردند ، ضعیف ، نفس نفس می زد ، به معنای واقعی کلمه چند دقیقه از مرگ گذشته بود.
چه اتفاقی افتاد؟ معلوم شد که وقتی سعی در بهبودی داشتم ، یک لخته خون بزرگ —— یک بیماری جدی معروف به ترومبوز ورید عمقی (DVT) ـ در پای من ایجاد شد. لخته شکسته شد و به ریه های من (آنچه به عنوان آمبولی ریوی معروف است) سفر کرد ، جایی که جریان خون را مسدود کرد - و زندگی من را تهدید کرد. ممکن است به یاد بیاورید که در سال 2003 ، دیوید بلوم ، خبرنگار ان بی سی ، هنگام گزارش در عراق ، از آمبولی ریوی پس از کم آبی و خوابیدن در مخزن پیچ خورده درگذشت. و اخیراً ، سرنا ویلیامز ، قهرمان تنیس ، هنگام بستری شدن در بیمارستان و تحت درمان آمبولی ریوی و عوارض مربوط به آن ، خبرساز شد. اولین. در اتاق اورژانس ، اشعه ایکس علاوه بر پیچ خوردگی ، یک تراشه استخوان کوچک در مچ پا من نیز نشان داد. پزشک یک آتل و عصا به من داد و به من گفت که پایم را بلند و یخ زده نگه دارید. هنگامی که من از یک متخصص ارتوپدی پیگیری کردم ، وی گفت که این یک مچ پا پیچ خورده است که برای بهبودی شش تا هشت هفته طول می کشد و قبل از بهبود بهتر خواهد شد. به همین دلیل وقتی مچ پا بیش از حد متورم شد و به رنگ بنفش مایل به آبی در آمد ، خیلی تعجب نکردم.
اما بعد از حدود یک هفته ، وقتی که برای اولین بار توانستم وزنم را روی مچ پا بگذارم ، شروع به دردی از ساق پا احساس می کنم که بدتر و بدتر می شود. حتی فشار از روی یک بالش احساس دردناک می کند. هیچ مقدار مسکن کمکی نکرد. وقتی نتوانستم برای دیدن آن ارتو وارد شوم ، به سراغ دیگری رفتم. اما او نمی دانست چرا گوساله من اینقدر درد می کند. وی اعتراف كرد: "من هرگز چنین چیزی ندیده ام." او به من گفت كه از پايم دور باشم و آن را بي حركت نگه دارم. یک اشتباه دیگر.
حدود سه هفته بعد از آسیب دیدگی ، من لرزیدم و از خواب بیدار شدم و نفسم را نمی گرفتم - احساس تهوع و سبکی می کردم. شوهرم با آمبولانس تماس گرفت.
در ای آر ، یک پرستار قرائت O2 من را گرفت ، که نشان می دهد مقدار اکسیژن در خون وجود دارد. این در 50 درصد بود و افت می کرد - این نشانه ای است که در ریه های من مشکلی وجود دارد. فشار خون من نیز در حال کاهش بود ، آنها دیدند که من آتل پوشیده ام و هنگامی که از من پرسیدند که من از آنها قرص های ضد بارداری استفاده می کنم - همه پرچم های قرمز.
کارکنان ER وارد عمل شدند ، با دکتر که دستورات سریع آتش سوزی را صادر می کند ، حیوانات حیوانی مرا می خواند و مرا برای لوله گذاری آماده می کند همه هیاهوها باعث شد من بیرون بیایم --- نفس نمی کشیدم و مرا نگه داشتند. "آیا می توانی صبر کنی تا من آرام شوم؟" من التماس کردم او پارس کرد: "نه". "ما باید لخته شدن را متوقف کنیم." او داروی رقیق کننده خون به من تزریق کرد ، به همین دلیل است که امروز زنده هستم. من 36 ساعت بعد را در کما ناشی از دارو گذراندم و از طریق دستگاه تنفسی تنفس کردم. سپس شش روز را در بیمارستان برای گذراندن دوره بهبودی گذراندم.
در دنیای کاملی ، اسناد ER که در هنگام آسیب دیدگی دیدم (یا ارتوپد هایی که بعداً مرا معاینه کردند) به من توصیه می کردند که برای جلوگیری از ایجاد DVT ، مانند کشیدن پاهایم حتی الامکان حتی در آتل. وقتی پاهای شما بیش از دو ساعت غیرفعال باشد ، خون می تواند در آن جمع شود و خطر ابتلا به DVT را افزایش می دهد ، به ویژه اگر عوامل خطر دیگری نیز داشته باشید. به همین دلیل مسافرت های طولانی مدت با هواپیما می تواند خطرناک باشد. مصرف قرص های جلوگیری از بارداری ، همانطور که من انجام دادم ، همچنین می تواند خطر شما را افزایش دهد - - تا چهار برابر - زیرا باعث افزایش لخته شدن خون می شود. یا حداقل ممکن است پزشکان گفته باشند: "اگر احساس درد شدیدی کردید یا مچ پا شروع به آبی شدن یا بنفش کرد ، به ER مراجعه کنید." ، و من چندین قرار ملاقات با دکتر پیگیری کردم. هنگامی که DVT گرفتید ، بیشتر در معرض خطر ابتلا به دوباره آن هستید ، بنابراین اکنون اقدامات پیشگیرانه انجام می دهم: من از قرص خارج شده ام ، مقدار زیادی آب می نوشم (کمبود آب بدن می تواند در ایجاد لخته های خون نقش داشته باشد) ، و من به طور مداوم کشش دارم. از آنجا که بارداری همچنین خطر ابتلا به یک قسمت دیگر از DVT را افزایش داد ، من یک OB-GYN را دیدم که در بیماران با خطر بالا متخصص بود و من قبل ، حین و بعد از بارداری از داروهای رقیق کننده خون ویژه استفاده می کردم.
I می خواستم به خودم ثابت کنم که واقعاً خوب شده ام. بنابراین چند ماه پس از آزمایش DVT ، من شروع به دویدن کردم. یک سال بعد من یک ماراتن را در سانفرانسیسکو به پایان رساندم. پس از تولد پسرم ، این دومین موفقیت بزرگ زندگی من است.