پزشکان کاملاً تورم مغزی من را از دست داده و در عوض مرا به یک مرکز بهداشت روان برای اسکیزوفرنی فرستاده اند.

thumbnail for this post


من احتمالاً فقط کم آب شده ام این همان چیزی است که من به خودم گفتم وقتی متوجه گرفتگی انگشت صورتی صورتی راست شدم. این جزئی بود - مثل یک انقباض چشمی که هیچ کس دیگری نمی تواند آن را ببیند ، اما شما می توانید آن را احساس کنید - بنابراین من فکر کردم که این مسئله جدی نیست.

سرزنش انقباض در کم آبی بدن منطقی بود. من 18 ساله بودم من تازه دبیرستان را فارغ التحصیل کرده بودم و طی دو هفته گذشته هفته ارشد را در شهر اوشن سیتی ، مریلند ، نزدیک شهر خودم در بالتیمور جشن گرفتم. علاوه بر این که خواب کافی نداشتم ، بیش از حد آفتاب می گرفتم و آب کافی نمی نوشیدم. در طی چند روز گذشته در ساحل ، حتی احساس ریخت و پاش کردم. واضح است که من مثل همیشه از بدن خود مراقبت نمی کردم.

بنابراین هنگامی که انقباض شروع شد ، من با هر وعده غذایی ، و سپس چند لیوان در طول روز ، آب مصرفی خود را به یک لیوان افزایش دادم. هنوز هم ، انقباض فقط بدتر شد. به زودی به یک اسپاسم بیشتر تبدیل شد. همه انگشتان دست من گرفتگی می یابد و در حالت پنجه مانند قفل می شود. من آزاد شدم اگر این از کم آبی بدن باشد ، من فکر کردم ، نمی دانم چه کار دیگری می توانم انجام دهم.

مادرم موافقت کرد. وی گفت: "بعد از اینکه سرانجام آب را به او رساندم ، به نوشیدن آب ادامه بده.

چند روز بعد ، وقتی به کار میزبان خود در یک رستوران رفتم ، اتفاق عجیبی افتاد. داشتم از طریق تلفن رزرو می کردم که در صحبت کردن دچار مشکل شدم - احساس می کردم مجبورم کلمات را مجبور کنم از دهانم بیرون بیایند. من می دانستم که می خواهم چه بگویم ، اما مثل اینکه ذهنم و دهانم با هم ارتباط برقرار نمی کردند.

مادرم بعد از اینکه به او زنگ زدم مرا سر کار گرفت و با هیجان گفت که چه اتفاقی می افتد. او به صحبت های من گوش داد و همچنین متوجه شد که من در تلاش برای بیرون کشیدن کلمات هستم. من همچنین شروع كردم به كاهش كلماتم تا جایی كه صدای مست دارم. آن زمان بود که مادرم بلافاصله برای ملاقات اورژانسی با مطب پزشک متخصص اطفال تماس گرفت و من را مستقیماً به آنجا برد.

پس از معاینه من ، پزشک تشخیص داد: علائم جسمی اضطراب. خیلی گیج شده بودم من قبلاً هرگز از نظر بالینی دچار اضطراب نشده بودم ، اما می دانستم اضطراب چیست - و این نبود. با گریه در مطب او شکستم زیرا احساس می کردم فقط از واقعیتی که واقعاً با من اتفاق می افتد فاصله می گیرم.

با این وجود ، پزشک متخصص اطفال به من گفت که قرار ملاقات با یک درمانگر بگذارم ، من هم همین کار را کردم. خیلی بد بود. درمانگر به من گفت که برای کمک به تسکین اضطراب ، تمریناتی مانند نوشتن اهداف آینده ام را انجام دهی. (او فكر كرد كه من از شروع دانشگاه در پاییز مضطرب هستم.) تنها چیزی كه می توانستم به آن فكر كنم این بود كه هم اكنون گرفتگی عضلات در حال بدتر شدن است و گفتار تیره من.

بعد از آن قرار ، كاملاً تعطیل شدم - من دیگر با دوستانم صحبت نکردم و به سختی از اتاق خارج شدم. بنابراین مادرم با روانپزشک قرار ملاقات گذاشت. هنوز فرض بر این بود که من از اضطراب رنج می برم ، بنابراین او داروی ضد اضطراب برای کمک به من "آرام کردن" تجویز کرد.

هیچ کمکی نکرد. فقط داشتم بدتر می شدم. علاوه بر واژگونی واژگان ، بی خوابی پیدا کردم. من مدام به پدر و مادرم می گفتم که وقتی می خوابم ، واقعاً نمی خوابیدم. بدنم احساس خواب می کرد اما مغزم کاملاً بیدار بود. این مرا به یک افسردگی عمیق و روان پریشی سوق داد. شروع به شنیدن صداها و صداهایی کردم که در سرم وجود نداشت: مردی که با من صحبت می کرد ، گلدان ها و قابلمه ها را می زد ، پارس سگ ها را صدا می کرد. داروهای خواب کمکی نکردند. احساس می کردم دارم دیوانه می شوم.

در همان زمان ، سلامتی من رو به زوال بود. روانپزشک من به من اولانزاپین ، یک ضد روان پریشی را تجویز کرد که مرا به یک انسان زامبی تبدیل کرد. من 30 پوند از دست دادم ، صورت و بدنم لاغر و فرو رفته به نظر می رسید ، انقباض و اسپاسم به انگشتان پایم گسترش یافته بود و راه رفتن بسیار دشوار مانند یک زن 90 ساله حرکت می کردم.

نزد روانپزشک بعدی ام قرار ملاقات (من چندین بار در هفته او را می دیدم) ، من یک اختلال ذهنی کامل داشتم. وقتی گفتم که فکر خودکشی کرده ام ، بلافاصله به یک مرکز درمانی بهداشت روان نزدیک من منتقل شدم. پدر و مادرم 3 روز بعد مرا آزاد كردند و اوضاع بسیار ناخوشایند بود.

یك روز وقتی حالم بهتر از حد معمول بود ، من و خانواده ام برای صرف شام در یك رستوران در نزدیكی رفتیم. آخرین چیزی که یادم بود نشستن پشت میز شام بود. من کاملا سیاه شدم ، اما بعداً والدینم به من گفتند که من در اثر اسپاسم بازو چنگالم را انداختم ، شروع به عقب و جلو کردم و همان صدا را بارها و بارها تکرار کردم.

در آن لحظه ، چیزی واضح است که از نظر عصب شناختی با من اشتباه بود - این فقط اضطراب نبود. بعداً همان هفته با متخصص مغز و اعصاب قرار ملاقات گذاشتم ، اما والدینم مرا به اورژانس منتقل کردند. پزشکان ER نیز معتقد بودند که من این بار از بیماری روانی ، اسکیزوفرنی رنج می برم. (این احتمالاً به من کمک نکرد که نمودار من گفته من اخیراً در یک مرکز درمانی بهداشت روان هستم.) کارمندان مرا مجبور کردند که در را باز بگذارم - من در یک نوع ساعت خودکشی بودم - اما والدینم مرا در بیمارستان مرخص کردند نیمه شب چون نمی توانستم بخوابم.

تمام ناامیدی منتهی به قرار ملاقات مغز و اعصاب من والدینم را ناراحت کرد ، به طوری که پدرم تقریباً سعی در لغو قرار ملاقات داشت. او بیمار بود که پزشکان به من گفتند مشکلات سلامتی من اختلالات بهداشت روان است و مانند یک بیمار روانپزشکی با من رفتار می کند.

خوشحالم که او را لغو نکرد. در نهایت آن متخصص مغز و اعصاب ، جیمز ولف ، دکتر ، تشخیص درستی به من می دهد. وقتی دکتر ولف را دیدم ، متوجه مبارزات من در هنگام صحبت و راه رفتن شد. او به چشمان من نگاه کرد و گفت ، "من به شما ایمان دارم و شما را تشخیص می دهم. من می دانم که هیچ کس دیگری معتقد نیست که مشکلی برای شما پیش آمده است ، اما من شما را باور دارم. "

دکتر ولف آزمایش های زیادی انجام داد - دو مورد MRI ، یک نوار مغزی ، یک آزمایش خون مختلف - و همه بدون نتیجه برگشتند. سرانجام ، دکتر ولف یک آزمایش تخصصی سرم خون را سفارش داد. این بیماری برای بیماری به نام انسفالیت گیرنده ضد NMDA مثبت شد. (آن را به نام انسفالیت NMDAR نیز می شناسند.)

دکتر ولف در آن زمان برای من توضیح داد که این بدان معنی است که من در بدن خود دارای آنتی بادی هایی هستم که به مغز من حمله می کنند - بخصوص گیرنده های NDMA سهم عظیمی در یادگیری و شکل گیری حافظه دارد. این باعث التهاب مغز می شود. اساساً مغز من شروع به تورم می کند زیرا بدن من واقعاً به بافت مغز من حمله می کند.

بعد از اینکه او به درستی من را تشخیص داد ، تقریباً وجد داشتم ، حتی اگر او به من گفت که فوراً به بیمارستان بروم ، از آنجا که اعضای بدن در حال خاموش شدن بودند. من فقط از داشتن یک تشخیص و یک برنامه راه حل خوشحال شدم.

در بیمارستان ، من درمان را شروع کردم: دوزهای بالای استروئید برای کمک به التهاب ، ضربه های ستون فقرات برای بررسی پیشرفت من (مایع نخاع بهتر است شاخص انسفالیت گیرنده ضد NMDA نسبت به خون) و تزریق داروی ریتوکسیماب برای کمک به بهبود سیستم ایمنی بدن من.

من فقط پنج روز در بیمارستان بودم اما کل روند بهبودی من طولانی بود مصیبت من در ژوئیه 2018 تشخیص داده شدم و فقط در ژوئن سال جاری کلیه داروهایم از جمله داروهای ضد افسردگی که قبل از تشخیص برای من تجویز شده بود را به طور رسمی متوقف کردم. حتی یک ترم از دانشگاه خارج شدم. من قرار بود در آگوست 2018 در دانشگاه تاوسون شروع کنم ، اما من تاریخ شروع خود را به ژانویه 2019 عقب انداختم.

پزشکان هنوز نمی دانند که چه عواملی باعث انسفالیت گیرنده ضد NMDA من شده است - هر دو به دلیل اینکه می تواند " توسط موارد مختلفی (ویروس ، باکتری ، عوامل محیطی ، خاصیت ژنتیکی) ایجاد شده است و همچنین به دلیل این واقعیت که هنوز هم بسیار جدید است. (اولین مورد در سال 2007 کشف شد.) اگرچه بهبود یافته ام ، 15٪ احتمال تجربه مجدد این بیماری را دارم. اما به دلیل ملاقات های منظم نورولوژی ، و نظارت دقیق خودم بر سلامتی ، نگران نیستم.

خطرناک ترین چیز در مورد کل تجربه من ، و آنچه می خواهم دیگران بدانند این است که شما باید بجنگید تا طرفدار خود باشید. من باید تصور کنم بسیاری از افراد مبتلا به این بیماری قبل از من بودند که به دلیل بیماری عصبی مغز آنها واقعاً متورم شده بود به دلیل اختلال در سلامت روان تحت درمان قرار گرفتند.

این یکی از بدترین احساسات در جهان برای بدانید که مشکلی برای شما پیش آمده است و شما خود نیستید - با این حال متخصصان پزشکی به شما گفته اند که شما فقط یک نوجوان استرس زده هستید که نگران دانشگاه هستید. یادداشت من به پزشکان: در مورد بیماران کلی گویی نکنید. یادداشت من به بیماران: تشخیصی را که کاملاً به آن اعتقاد ندارید قبول نکنید.




A thumbnail image

پزشکان قلب در مورد بیماری Chagas ، یک عفونت مهلک ناشی از 'اشکال بوسیدن' هشدار می دهند

بر اساس بیانیه انجمن قلب آمریکا (AHA) که این هفته در مجله منتشر شد ، بیماری …

A thumbnail image

پزشکان نشانه های این مدل به اندازه بزرگ را مقصر وزن او می دانند - تا زمانی که سرطان پیدا کردند

هنگامی که Elly Mayday مدل سایز بزرگ برای اولین بار با کمر درد وحشتناک در اتاق …

A thumbnail image

پزشکان یک مرحله به آزمایش آزمایشگاهی برای سندرم خستگی مزمن نزدیک ترند

افراد مبتلا به سندرم خستگی مزمن (CFS) اغلب سالها بدون تشخیص می مانند - و حتی پس …