چگونه یک بیمار دو قطبی یاد گرفت که شیدایی را مدیریت کند
(CLIMATEPROGRESS.ORG/FOTOLIA/HEALTH) اگر کسی در دوران نوجوانی به من می گفت که روزی سخنگوی یک گروه بهداشت روان خواهم بود ، باور نمی کردم. احتمال زیاد است ، من هم آنها را درک نمی کردم. وقتی 18 ساله بودم ، در خواب روان پریش شده بودم و برای اولین حمله شیدایی در بیمارستان بستری شدم. اما از آن زمان تاکنون چیزهای زیادی تغییر کرده است و طی 36 سال گذشته من یاد گرفته ام که چگونه سلامتی خود را مدیریت کنم. و ، به عنوان عضوی از NAMI (اتحاد ملی بیماری های روانی) ، به دیگران کمک می کنم بیماری روانی را برای خود و عزیزانشان درک کنند.
شیدایی سخاوت
مرد دو قطبی می خواست اتومبیل دور مشاهده فیلم بیشتر درمورد اختلال دوقطبی
بیماری روحی دانشگاه را جهنم کرد
امروز من صریحاً درباره اختلال دوقطبی صحبت می کنم ، اما مدتها بود که در مورد آن به کسی نگفتم. اول از همه ، من بیماری را درک نکردم ، چه رسد به اینکه بخواهم این راز بزرگ را با مردم در میان بگذارم. گرچه پنهان کاری در بعضی مواقع دشوار بود. هر وقت استرس داشتم یا خسته می شدم یا فشار زیادی احساس می کردم ، در معرض خطر یک دوره جنون دیگر قرار گرفتم. این همان اتفاقی بود که وقتی من در مدرسه معتبر زنان هنرهای لیبرال شروع به کالج کردم - که بدون نام باقی خواهد ماند.
محیط ناشناخته ، برنامه نامنظم کلاس و فرصت نامحدود گزینه های زیادی را به من ارائه می دهد. و منجر به استرس غیرقابل کنترل شد. خوابم نمی برد ، غذا خوردن را فراموش می کردم و فوق العاده سریع صحبت می کردم. من حتی فکر کردم ESP دارم - وقتی آهنگی از رادیو می آید ، فکر کردم ، "هی ، من آن آهنگ را پیش بینی کردم." من احساس کردم چیزی اشتباه است ، اما نمی دانستم چیست. بنابراین من از بیمارستان دانشکده بازدید کردم.
طی چند ویزیت اول ، دکتر کالج بر بی خوابی من تمرکز کرد. او به من دارو داد تا بخوابم و مرا به خانه فرستاد. اما وقتی داروی خواب جواب نداد و من بیش از حد دچار هیپنوتیزم می شدم و انرژی ام بیش از حد کنترل می شد ، دکتر مرا به بیمارستان فرستاد. با کمال تعجب ، آنها مرا مجبور کردند شش هفته در بیمارستان بمانم. تصور کنید: من تازه دانشکده را شروع کرده بودم ، یک دانشجو با چشم روشن ، جاه طلب و پس از آن ، سه هفته بعد ، در یک بخش روانی یک بیمارستان بیمار بودم. درک آن دشوار بود ، حتی پذیرش آن دشوارتر بود.
صفحه بعدی: دستیابی به تشخیص درست یک چالش بود پزشکان نمی توانستند در مورد تشخیص توافق کنند - در آن زمان توافق پزشکی در مورد اختلال دو قطبی بسیار کم بود. و مشاوره با بیمار در مورد ترجیح درمان بسیار کم بود. دارویی که به من داده شد برفم را گرفت. من نمی توانستم کار کنم. من روزها خوابیده بودم ، شب کاملاً بیدار. وحشتناک بود خانواده من بسیار حمایت می کردند ، اما زمان بسیار گیج کننده ای بود. در این زمان وضعیت من به طور رسمی دو قطبی نامیده نمی شد زیرا من به اندازه کافی اپیزودهای لازم برای تشخیص واضح را نداشتم.
در پایان دوره شش هفته ای ، سطح انرژی من تثبیت شد و احساس می کردم خودم هستم . وقتی برای مدرسه آماده می شدم ، دانشکده مرا نمی پذیرفت - چیزی در مورد اینکه من دانشجوی ایده آل نیستم. من در حالی که پدرم درخواست ورود مجدد من را داشت ، به کالج دیگری رفتم. سال بعد به کالج اصلی انتخابی خود بازگشتم و سرانجام فارغ التحصیل شدم.
کلاله در مورد بیماری روانی در آن زمان بسیار رایج بود و اکنون نیز به عنوان یک چالش باقی مانده است. من فکر می کنم بهترین راه برای مبارزه با این انگ این است که صحبت در مورد آن ، علائم آن ، م geneticلفه ژنتیکی و همچنین اینکه چگونه شیوه زندگی می تواند بر حساسیت شما به مانیا بیشتر تأثیر بگذارد.
چه عواملی باعث جنون او می شود
قسمت شیدایی بعدی من در 25 سالگی اتفاق افتاد. من از آن زمان هفت یا هشت قسمت داشته ام و آنها معمولاً وقتی اتفاق می افتند که یک تغییر اساسی را تجربه می کنم: مرگ مادرم ، کار جدید یا مسافرت طولانی تر برای کار. اگرچه یادآوری رفتار خود در طی مراحل شیدایی ام دشوار است ، اما می دانم که یک عالمه علائم دارم: تمایل به از دست دادن شوخ طبعی خود را دارم ، دنبال کردن دستورالعمل ها برایم سخت است ، می توانم بی دلیل مشکوک باشم و به راحتی گریه کنم . خوشحالم که می گویم قسمت های من با پیرتر شدن کمتر شده و از عوامل شخصی خودم بیشتر آگاه می شوم. دو قطبی می تواند برای افراد مختلف متفاوت باشد و در دوره های مختلف زندگی آنها متفاوت ظاهر شود.
امروز ، با رعایت یک برنامه منظم ، وضعیت دو قطبی خود را مدیریت می کنم. کارهای روزمره. بدون آنها ، من بسیار سالم تر هستم. من سعی می کنم به طور منظم ورزش کنم ، دیگر الکل نمی نوشم و غذاهای شاد مانند میوه ها و سبزیجات خام می خورم. اما حتی با بیشترین نظم و انضباط ، همیشه این احتمال وجود دارد که بتوانم دوباره به حالت جنون برسم. بعضی اوقات بیماری روانی من در پیش زمینه است ، گاهی اوقات در پس زمینه است.
صفحه بعدی: خانواده وی سابقه پنهانی از بیماری روانی داشتند اختلال دو قطبی در خانواده اش وجود داشت ، اما او از آن اطلاع نداشت
م Theلفه ژنتیکی دو قطبی چیزی است که من قادر به کنترل آن نیستم. و مانند بسیاری از خانواده ها ، من حتی نمی دانستم که بیماری روانی در خانواده ام وجود دارد تا خیلی دیرتر در زندگی. چند سال پیش ، یک تبارشناس در حالی که برای خانواده دیگری برای خانواده من تحقیق می کرد با من تماس گرفت. او به من گفت كه مادربزرگ بزرگ من خود را كشته است و احتمالاً از بيماري رواني رنج مي برد. این برای من کاملاً شوکه کننده بود و من مطمئن هستم که پدرم (او سالها پیش درگذشت) هم از این موضوع اطلاعی نداشت. دانستن این اطلاعات در مورد یکی از اقوام - هرچند غم انگیز - به نوعی به من کمک کرد تا شرایطم را کمی بیشتر درک و قبول کنم. این امر همچنین اهمیت مدیریت بیماری را به من یادآوری کرد.
خانواده من در مورد بیماری مادربزرگ بزرگ من صحبت نکردند ، اما آنها تنها کسان بودند که مدتها از بیماری روانی من اطلاع داشتند. این حریم خصوصی راحت بود ، اما شبکه پشتیبانی اجتماعی من را نیز محدود کرد. وقتی من 30 ساله بودم این تغییر کرد. من شروع به انشعاب اجتماعی کردم. فهمیدم که من عاشق رقصیدن در سالن هستم و این سرگرمی مورد علاقه من شد. من با یک گروه تور رقص سفر کردم و تا استرالیا رفتیم. علاوه بر یادگیری مراحل جدید ، دوستی های ماندگار برقرار کردم. و نزدیکترین دوستانم از تشخیص دو قطبی من اطلاع دارند. وقتی به آنها می گفتم ، بیشتر اوقات ، آنها همیشه با جواب دادن به من می گفتند که شخص دیگری را در خانواده یا شبکه دوستانشان می شناسند که دارای دو قطبی هستند.