چگونه یک زوج برای غلبه بر درد مزمن کمر با هم کار می کنند
مقابله با درد مزمن فشار غیرقابل انکاری را بر قوی ترین روابط وارد می کند. جان و شوهرش ، بیل ، که از زمان کالج یکدیگر را می شناسند ، پنج سال از درد کمر جان تشنج گذرانده اند ، که پس از یادگیری یک نوسان گلف جدید ایجاد شد. سفر جان برای تسکین درد (او هزاران دلار برای درمان هایی از جمله طب سوزنی ، جلسات تقویت هسته ، فیزیوتراپی ، رولفینگ و مراقبت های کایروپراکتیک هزینه کرده است) برای این زوج ورزشکار و خانواده آنها بسیار سخت بوده است.
اینجا ، جان و بیل درمورد اینکه چگونه درد می تواند باعث تفرقه و انزوا شود و اینکه آنها چه کاری انجام می دهند تا این شکاف را ایجاد کرده و در کنار هم محکم بمانند ، گفتگو می کنند. نقل قول های آنها از مصاحبه با جان و مصاحبه با بیل گرفته شده است. آنها ویرایش و ترکیب شده اند تا دو طرف یک داستان دردناک را نشان دهند.
جان: ماهیچه ها در حال گرفتن هستند و من احساس می کنم شروع به پیچ خوردن می کنند. احساس می کنم مثل یک چوب بری هستم. هر بار که یک قدم بر می دارید ، مانند اسپاسم عضله ، آن را می گیرید.
نکته ای در مورد کمر درد وجود دارد ، این که چگونه سیستم عصبی شما را در یک مرحله خاص تصرف می کند. هنگامی که من از ناحیه زانو یا شانه ام درد دارم ، درد موضعی است. کمر درد تمام بدن شما را می گیرد.
بیل: من فکر می کنم جان همیشه فردی نسبتاً شدید بوده است ، اما فکر می کنم او همیشه بسیار خوشحال بود. من فکر می کنم که او حدود یک سال و نیم در مورد این موضوع استرس داشت ، وقتی فهمیدیم این یک چیز موقتی نیست و نمی دانستیم چگونه آن را برطرف کنیم. من فکر می کنم که او بیش از پیش ناامید شده است ، و من فکر می کنم این یک چیز بزرگ است که وقتی شما یک مادر تمام وقت با سه بچه و یک شوهر مسافر هستید مسئولیت پذیرفتن است. این باعث خوشحالی کمتری برای او شد.
جان: عموی من که پزشک است وقتی این خبر را شنید که پشت من هنوز مرا آزار می دهد این مقاله را برای من ارسال کرد. قسم می خورم که شروع کردم به کمانش کردن. اساساً مقاله بیان می کند که تشخیص این مسئله حتی برای افرادی که در پزشکی بسیار تحصیل کرده اند بسیار دشوار است. سرانجام شما باید مدافع خود شوید و آن را حل کنید.
اما من نمی خواهم عمر خود را صرف آن کنم. شوهر من نمی خواهد زندگی خود را صرف این کار کند. بچه های من نمی خواهند زندگی خود را صرف این کار کنند. هیچ کس نمی خواهد در مورد این 24/7 صحبت کند ، و به نظر می رسید که همان کاری است که شما باید انجام دهید.
بیل: دو جنبه وجود دارد ، جسمی و احساسی. جسمی نسبتاً آسان است. منظورم این است که مواد غذایی را از ماشین بیرون بیاورید ، کارهایی را با بچه ها انجام دهید که نیاز به وسایل فیزیکی دارد. کارهای روزمره ، همه کارهایی که جان احتمالاً قبلاً می توانست انجام دهد ، به گردن من افتاد. آن قسمت آسان است.
از نظر احساسی ، قسمت سخت واقعی آنجاست. ای کاش می توانستید کارهای بیشتری انجام دهید. احساس ناتوانی می کنید. من دکتر نیستم کاش می توانستم کارهای بیشتری برای کمک به او انجام دهم. اما ناامیدکننده است زیرا احساس می کنید نمی توانید. و او می تواند ناراحت و عصبانی باشد. نوسانات خلقی او بسیار بزرگ است.
جان: من خودم را خوش شانس می دانم زیرا بسیار قوی هستم. بیشتر مردم موفق به این کار نمی شدند. مردم به همین دلیل طلاق می گیرند. مردم به خاطر این موضوع خودشان را می کشند. من خوش شانسم. اما می دانید ، بیل نمی خواهد با این مسئله کنار بیاید و او بهترین پسر تاریخ است. اما هیچ کس نمی تواند درد شما را احساس کند.
بیل: این یک موضوع و موضوع مهم در زندگی ما است. من به عنوان کسی که در این کار است و او را دوست دارد و او را دوست دارد ، من در تمام راه در آن هستم. استراتژی به عقب و جلو برمی گردد. بعضی اوقات فقط می گوییم کافی است و فقط کمی استراحت می کنیم. دیگر به دنبال درمان نیستید. استراحت کنید و ببینید چه اتفاقی می افتد. اما بعد وقتی احساس جسارت می کند یا شروع به شنیدن چیز جدید یا متفاوت می کند ، شروع به جستجوی روال جدید می کند.
جان: بچه ها می دانند که این واقعی است. فکر می کنم آنها احساس می کنند من نوعی آدمی هستم که اگر گزینه ای داشته باشم شکایت نمی کنم. بیل سخت تر است. شما به همسرتان چیزهایی می گویید که فقط به یک دوست نمی گویید. من نوعی کسی نیستم که ناهار بخورد و غم و اندوهم را روی دوستانش بریزد. من سرگرم کننده ام ، این آزادی من است. پس چه کسی می تواند آن را بشنود؟ بیل آن را می شنود. بنابراین شاید او بیش از آنچه باید می شنود. شاید او بیش از سهم عادلانه خود را بدست آورد و حقیقت این است که او حلال نیست. او یک بی توجه است. این فقط شخصیت اوست که باعث می شود برای هر مشکل احتمالی دیگری که با آن روبرو می شوید ، بزرگ زندگی کند. من کسی ندارم که به من کمک کند. من قطعاً در این تنها هستم.
بیل: شما می خواهید آنجا باشید تا به شما کمک کند و هر کاری که می توانید انجام دهید ، اما این احساس عدم توانایی باعث می شود حال شما بدتر شود. و من فکر می کنم که او از نظر احساسی چیزهای بیشتری از من می خواهد و من نمی دانم که چگونه بسیاری از اوقات این کار را انجام دهم - علاوه بر این که آدم بدی باشید ، سو the استفاده را انجام دهید و ادامه دهید.
سلامتی به بیل: اگر جان قبل از این اتفاق 100٪ بود ، فکر می کنید الان کجاست؟
بیل: شناختن من برای من سخت است. احساس خودم اگر امروز از من بپرسی حدس می زنم 80٪ باشد. اگر از او س askedال کردید ممکن است 50 به شما بگوید ، اما من نمی دانم.
سلامتی به جان: اگر "عادی جان" در 100٪ بود ، اکنون کجا هستید؟ آیا احساس می کنید که نیمه کاره اید؟
جان: اوه نه. من 5٪ هستم.
سلامتی: بیل ، چه چیزی به جان کمک می کند؟
بیل: مطمئناً یک پروژه سینمایی که در بهار سال گذشته روی آن کار کرده بود ، در بسیاری از سطوح برای او عالی بود. من فکر می کنم که او در بسیاری از مواقع وقتی ما از کارها دور هستیم - چه در تعطیلات و چه آخر هفته برای دور بودن - بهتر است تا او مجبور نباشد در این ماجرا باشد. فکر نمی کنم واقعاً چیزهای دیگری وجود داشته باشد.
ژان: شما در حال انتخاب خود هستید. همه چیز گیر 22 است. شما می خواهید کارهایی انجام دهید و با بچه های خود فعال باشید تا حواس شما را پرت کند و سپس وقتی فعال هستید ، به خود آسیب می رسانید. وقتی در آنجا دراز کشیده اید و مشغول تماشای تلویزیون هستید زیرا نمی توانید کار دیگری انجام دهید ، این نیز مخرب است ، زیرا شما مانند "من نمی توانم کاری انجام دهم."
سلامتی: جان گفت اگر کسی می تواند او را درمان کنید ، او خانه شما را به آنها می دهد. آیا محدودیتی برای آنچه شما برای کمک به او قربانی می کنید وجود دارد؟
بیل: من هر کاری را که جان می خواهد انجام دهم. من می توانم در کشتی باشم.
سلامتی: آیا شما فکر می کنید که بخواهید به همین دلیل زندگی خود را کاملاً تغییر دهید؟
بیل: بچه های ما هنوز جوان هستند. فکر ما این است که وقتی امی به دانشگاه می رود ، بحث های جدی در مورد اینکه کجا می خواهیم برویم و با این مسئله مقابله خواهیم کرد. با این اوصاف ، اگر مسئله ای کاملاً چشمگیر حتی بدتر شود ، کاملاً ما در مورد راهکارهای مدیریت این بحث و گفتگو خواهیم کرد. هیچ چیز از روی میز نیست.