چگونه SoulCycle زندگی من را برای همیشه تغییر داد
وقتی نوا رفتید ، دیگر نمی توانید برگردید. خوب ، پس این دقیقاً یک گفته قدیمی نیست ، اما باید باشد. وقتی برای اولین بار در سال 2013 با نوا شاو در استودیوی SoulCycle در ویلیامزبورگ ، بروکلین آشنا شدم ، مثل "Hell yaaasss" بودم. او مربی معمولی شما نیست. او بزرگتر از اکثر افراد است ، پوشیده از تات و شکل است - اما نه به نوعی بازوهای خزنده. به نظر می رسید که چند بار در اطراف بلوک بوده است. او احتمالاً می دانست که اجساد کجا دفن شده اند. من بلافاصله از او خوشم آمد.
در موتورسواری ، وقتی Guns N ’Roses و Mötley Crüe منفجر کردند ، احساس کردم که به دبیرستان برمی گردم. در یک لحظه ، نوآ به ما گفت که به چیزی در زندگی خود بیندیشیم که واقعاً می خواستیم و از وقوع آن تصویر کنیم: «سرها را پایین بگذارید و چشمان خود را ببندید. این سخت ترین حرکت است. اما این کار را انجام بده - زیرا در تاریکی با دوچرخه ای که به جایی نمی رود ، تاریک هستی. " خودم را تحت تأثیر احساسات خود دیدم و با حوله عرق اشک از چشمانم پاک کردم.
این اولین باری نبود که در کلاس او گریه می کردم. هنگامی که من با نوا آشنا شدم ، شوهرم ، وینس ، و من در تلاش برای چیزی حدود یک میلیون سال برای داشتن فرزند دوم (دختر ما ، همیشه 4 ساله) بودیم ، و من احساس ناامیدی ، دل شکسته و کاملا افسرده می کردم. مادر بودن مورد علاقه من در این کره خاکی است و بیش از هر چیز دیگری می خواستم بچه دیگری داشته باشم.
طی چند سال گذشته ، من در تلاش برای باردار شدن غرق شده بودم: طب سوزنی باروری ، متخصصان عمل جراحی ، IUI ها ، کرم پروژسترون ، برنامه هایی با نام هایی مانند شاید کودک ، کتابهایی با عناوینی مانند Every Cheerleader مست ... چرا من نیستم؟ ، چای هایی با بوی عجیب و غریب ، اسموتی هایی با مواد امیدوار کننده برای کودک ، کاغذهای آرزوی جادویی که روشن می کنید و به داخل آنها رها می کنید آسمان ، بازدید از یک روانپزشک.
بعد از چهار سقط جنین و تعداد بیشمار بالش که از اشک خیسانده شده بود ، سرانجام نزد یک متخصص باروری رفتم که به من گفت احتمالاً مسئله من مربوط به سن است: من 40 ساله بودم در حالی که تخم مرغ زیادی در "ذخیره" خود داشتم ، کیفیت آنها خوب نبود. بسیاری از تخمهای من دارای ناهنجاریهای ژنتیکی هستند. حتی اگر آنها بارور شوند ، آنها جنین های ناسالم ایجاد می کنند ، که به معنای سقط جنین است.
در همین حال ، به نظر می رسید که همه رحم را از پا درآورده اند: مادران مترو با چهار بچه در حال حمل ، دوستان فیس بوکی ، افراد مشهوری که اخبار شگفت انگیز خود را در جلد مجله به نمایش می گذاشتند ("او دوباره باردار است و حتی سعی نمی کردند!"). هر بار که کودک دیگری را می دیدم ، جیغ می کشیدم.
برای خودم متأسف می شدم و از کائنات عصبانی می شدم. بعد از مدتی ، تصمیم گرفتم خیلی تلاش کنم که آن فرزند دوم را نخواهم. اما من قادر به انجام آن نبودم هر چقدر که در ذهن و زندگی شخصی من درام ایجاد کرده بود (و لعنت بر این ، آیا ناباروری در ازدواج شما تاثیری دارد) ، من نتوانستم آن را تکان دهم. من برای داشتن آن بچه دوم تقریباً در هیچ چیزی متوقف نمی شوم. دکترم سعی کرد حالم را بهتر کند. وی گفت: "بدن شما با خلاص شدن از بارداری های ناسالم کار درستی انجام می دهد." منطقی بود ، اما من هنوز تیکه دار و غمگین بودم و برای کاری که باید انجام دهم ضرر می کنم.
تصمیم گرفتم به بهترین شکل زندگی ام برسم. من هفته ای چهار بار به SoulCycle مراجعه می کردم. حتی اگر نتوانستم آنچه را که از نظر بارداری روی بدنم اتفاق می افتد کنترل کنم ، می توانستم میزان سختی کار در آن اتاق را کنترل کنم. در استودیوی تاریک و بلند ، می توانستم حوله ام را گریه کنم و هیچ کس نمی داند. و هر بار ، احساس بهتری داشتم من بر آنچه داشتم تمرکز می کردم. من نوآرا را تصویب کردم: "عشق ، مهربانی و شکرگذاری."
نوا کتابی باز بود. او لگد به مواد مخدر و الکل زده بود. او قبلا بیش از 300 پوند وزن داشت. او کلاس SoulCycle را از روی هوس بازی کرد و برخلاف هرگونه مشاوری ، مربی شد. به اشتراک گذاشتن آسیب پذیری هایش باعث می شد اشتراک در موارد من امن باشد. روزی میل داشتم به او ایمیل بزنم تا به او بگویم کلاسهایش برای من چقدر معنی دارد. جلسه بعد ، او بغض بزرگی به من کرد. در پایان کلاس ، او یک شمع آورد و من آرزو کردم.
واضح است که این چیزهای عشق ، مهربانی و قدردانی وجود دارد. انرژی موجود در آن اتاق من را تغییر داد. من شروع کردم به وارد کردن هرچه بیشتر انرژی مثبت در جهان. احساس خوشبختی می کردم. من یاد گرفتم که بپذیرم که ممکن است ما یک خانواده سه نفره باشیم و این مسئله خوب بود.
در دسامبر 2014 ، من و وینس تصمیم گرفتیم که سلام مری را آزمایش IVF کنیم. ما قصد داشتیم یک ضربه و یک ضربه بزنیم - که خوب بود ، زیرا مشخص شد که در پایان چرخه IVF و آزمایش ژنتیک ، به هر حال من فقط یک جنین سالم برای کاشت دارم. احتمال مخالفت با من بود اما احساس آرامش می کردم و می دانستم که هرچه داشتیم به آن داده ایم.
در آوریل 2015 ، متوجه شدم که باردار هستم. من چنان شوکه شدم که تلفن را زمین گذاشتم و جیغ زدم.
من به کلاس Noa ادامه دادم. در حین انجام یک سونوگرافی ، وقتی از کودک س whatال کردم که در چه موقعیتی قرار دارد ، متخصص زنان و زایمان گفت: "او مثل اینکه دوچرخه سواری می کند خم شده است."
در هفته 38 بارداری ، آخرین بار قبل از کودک سوار شدم . نوا به همه گفت که چگونه از قبل از بارداری آمده ام و لب به لب کرده ام. به همان اندازه که فرقه آمیز به نظر می رسد ، عشق را در آن اتاق احساس کردم. این بهترین سواری زندگی من بود.
در 11 دسامبر 2015 ، پسر بچه سالم و با شکوه ما ، سانی وینسنت پراتو ، متولد شد. و در شش هفته پس از زایمان ، توسط دکترم پاک شدم تا دوباره به دوچرخه بروم. من به نوا پیام دادم: "من فردا در چهره شما برمی گردم! نمی توان صبر کرد! "