'من در سن 18 سالگی سرطان پوست پیدا کردم'
در سال 2005 ، من تازه سال اول تحصیل در دانشگاه کارولینای غربی را شروع کردم که مادرم متوجه شد که یک خال قهوه ای تیره به اندازه پاک کن مداد در پشت گوساله چپ من ظاهر شده است. او یک پرستار است ، بنابراین قرار ملاقات را چند هفته بعد با یک متخصص پوست برای بررسی آن تعیین کرد. من به یکی از دوستانم گفتم ، "اگر این مسئله جدی باشد چه می شود؟" اما من همچنین فکر کردم ، سرطان پوست چیزی نیست که برای جوانان اتفاق بیفتد.
قرار ملاقات من برای 5 ساعت بود ، بعد از اینکه کلاسهایم به پایان رسید. وقتی من و مادرم وارد آنجا شدیم ، سینی را دیدم که روی آن سوزن بود. من به او گفتم ، "آیا این برای من است؟" و او گفت نه اما به محض اینکه دستیار پزشک خال را دید ، گفت ، "ما در حال حاضر این مسئله را برمی داریم." آن سوزن برای من بود - آنها از آن برای بی حس کردن منطقه استفاده کردند. مراقب من شدم ، در حالی که آنها آن را قطع می کردند مثل یک آهو در چراغهای جلو قرار گرفتم.
پزشکان گفتند که با نتایج بیوپسی یک هفته دیگر با مادر من تماس می گیرند. من وحشت زده به مدرسه برگشتم. روزی که قرار بود بشنویم ، جمعه 23 سپتامبر ، مادرم هرگز تماس نگرفت ، که عجیب بود. سرانجام او تماس گرفت و گفت كه او و پدر در خارج از خوابگاه من در اتومبیل خود بودند. آنها یک ساعت به مدرسه رانده بودند تا با من شام بخورند. من می دانستم که این خبر بدی است.
همانطور که داشتیم به رستوران می رفتیم ، آنها در مورد هر چیز دیگری صحبت کردند به جز آنچه منتظر شنیدن آن بودم. سرانجام دیگر نتوانستم تحمل کنم و گفتم: "پس - این چیست؟" آنچه بعد اتفاق افتاد چنین تاری است ، اما اساساً خبر این بود: این سرطان است. شما باید جراحی کنید من عصبانی بودم. احساس کردم ، من در دانشگاه هستم ، این عادلانه نیست ، این تصور نیست که برای کسی در سن من اتفاق بیفتد!
دوشنبه بعد ، من از مدرسه ترک پزشکی کردم ، و کمتر از دو هفته ها بعد ، جراحان ناحیه ای از بافت را به عرض دو اینچ از ساق پا من بریدند ، تا انتها تا عضله. از آنجا که این خال از ناکجاآباد ظاهر شده بود ، بسیار بزرگ و تاریک بود و معلوم شد که یک ملانوم Stage III Clark است ، آنها نگران بودند که خیلی سریع رشد کند و ممکن است گسترش یابد ، بنابراین چهار غدد لنفاوی را نیز از بین بردند. خوشبختانه نمونه برداری هیچ سرطانی در آنجا پیدا نکرد.
من یک سوراخ بزرگ در پایم داشتم ، بنابراین حدود یک هفته بعد ، بعد از کمی بهبودی ، یک جراح پلاستیک منگنزهایی را در اطراف سوراخ قرار داد و نخ فلزی زد از طریق منگنه ها ، که هفته به هفته آنها را به آرامی محکم می کردند ، تا سوراخ کوچک شود. خیلی دردناک بود.
کل ترم را تعطیل کردم. من در خانه گیر کرده بودم در حالی که دوستانم به زندگی خود ادامه می دادند ، 18 ساله معمولی بودند و سرگرم می شدند. اما من با اشتیاق احساس بدی برای خودم مبارزه کردم - دور و بری و موپینگ چه فایده ای دارد؟ و من روی نکات مثبت تمرکز کردم ، مانند این واقعیت که سرطان گسترش نیافته است. من همچنین فهمیدم که دوستان خوبم چه کسانی هستند - افرادی که در تمام مدت حضور من در تماس بودند و بعد از اینکه دی ماه آینده به مدرسه برگشتم مثل اینکه چیزی تغییر نکرده رفتار کردند.
نکته جالب این است ، من هرگز آفتاب گیر نبودم ، زیرا به راحتی آفتاب سوختم و همیشه در بزرگ شدن از SPF 20 استفاده می کردم. اما معلوم شد که من یک دایی بزرگ دارم که به دلیل ملانوم درگذشته بود - خانواده ام از آن خبر داشتند اما من این کار را نکردم زیرا او قبل از تولد من فوت کرد - و پزشکان فکر می کنند ژن های من و این واقعیت که من استفاده کردم چند بار در دبیرستان یک تخت برنزه ممکن است برای ایجاد این مسئله کافی باشد.
من هنوز هم هر شش ماه به یک متخصص پوست مراجعه می کنم ، اما 10 سال است که بدون سرطان هستم! من همچنین یک زخم قابل توجه در پای خود دارم ، اما این من را آزار نمی دهد. این یادآوری از آنچه من گذرانده ام و چقدر قدرتمند می دانم که می توانم باشم. حالا ، وقتی می شنوم افراد جوان تر می گویند می خواهند برنزه شوند ، فکر می کنم: زیبا به نظر رسیدن به زندگی شما نمی ارزد.