دهانه رحم را در 29 سالگی برداشته اند و هنوز هم می توانم باردار شوم
در بهار 2017 ، بعد از یک ویزیت معمول زن و شوهر ، HPV تشخیص داده شد. من نمی دانستم که HPV چقدر می تواند شدید باشد. من فکر کردم این نوعی از دکتر است که می تواند از شر آن خلاص شود. اما بعد مشخص شد که من قبلاً تغییرات پیش سرطانی در دهانه رحم داشته ام. به یاد می آورم که فکر می کردم ، "اوه ، HPV نوعی جدی است ، متعجب؟"
وقتی تشخیص داده شدم که دچار پیش سرطان شده ام ، برای جلوگیری از تغییر سلول به سرطان دهانه رحم ، روشی را انجام داده ام. درک من این بود که آنها سلولهای پیش سرطانی را از دهانه رحم من خارج می کنند. اما آنها در طی این عمل تومور پیدا کردند و من در ماه مه رسماً به سرطان دهانه رحم مبتلا شدم. من 29 ساله بودم.
با نگاهی به گذشته ، در طول یک سال دو عفونت مخمر داشته ام و قبل از آن بیش از هفت سال بود که یک مورد نداشتم ، بنابراین این برای من عجیب بود. من مقداری نفخ شکم داشتم ، اگرچه این مسائل ممکن است مربوط نباشد و سرطان دهانه رحم غالباً علائمی ندارد.
من نمی دانستم سرطان چقدر کوچک یا چقدر شدید است یا میزان بدن من تحت تأثیر قرار گرفته است. توسط سرطان اولین فکر من این بود که قرار است از شیمی درمانی مریض شوم و سرانجام بمیرم. این برداشتی است که من از فیلم ها و مجلات در مورد سرطان داشتم. دکتر چند اسم متخصص به من داد تا با آنها تماس بگیرم و من برای تماس با آنها به اتومبیلم رفتم و فقط شروع به گریه کردم. من در نهایت 30 دقیقه در ماشینم گریه کردم و وقت وانت برای پسر 5 ساله ام را در مدرسه از دست دادم. همسایه ام او را تحویل گرفت و وقتی به خانه رسیدم ، بیشتر بغل او کردم.
یادم می آید آن روز به او خیره شده بودم و فکر می کردم چه اتفاقی برای او می افتد ، اگر مرگ من زندگی اش چگونه رقم می خورد . او چه جور آدمی است؟ چه کسی او را بزرگ می کند؟ این شاید سخت ترین قسمت کل سفر من بود ، فکر اینکه چه اتفاقی برای او خواهد افتاد.
من کار خود را به عنوان یک عکاس عروسی متوقف کردم. من فهمیدم که نمی توانم هیچ مشتری را رزرو کنم ، اگر نمی دانستم بیمار خواهم بود یا حتی زنده خواهم ماند تا به آنها تعهد بدهم. من شروع کردم به سر و صدا کردن خانه ام. این روش من برای آماده شدن برای مرگ بود تا والدینم مجبور نباشند پس از آن این کار را انجام دهند.
اولین متخصصی که من دیدم گفت هیسترکتومی رادیکال - جراحی برداشتن رحم - بهترین گزینه برای من بود ، حتی اگر توانایی خود را برای حمل یک کودک دیگر از دست بدهم. گزینه رشد خانواده ام از من گرفته خواهد شد. من فقط یک پسر داشتم ، اما همیشه چهار فرزند خواستم.
من در ابتدا در مورد تشخیص خود به بسیاری از افراد نگفتم. من نمی خواستم کسی برای من غمگین باشد. اگر آنها مرا بغل می کردند و برایم گریه می کردند ، من کاملاً خراب می شدم. این روش من برای قوی ماندن با محافظت از آنها بود. اما سرانجام من به افراد بیشتری گفتم ، از جمله یکی از مدیران من (من همچنین به عنوان مربی ژیمناستیک کار می کنم). او از من خواست نظر دوم را بگیرم. من نمی خواستم چون فکر می کردم از قبل برنامه بازی را می دانم. اما او مرتبا نق می زد ، بنابراین من موافقت کردم که این کار را انجام دهم.
من یک پزشک آنلاین دیگر را در مرکز پزشکی Holy Name در نیوجرسی یافتم که تجربه درمان سرطان دهانه رحم را داشت و به نظر می رسید در جامعه درگیر است ، که نشان داد من که او یک فرد دلسوز بود او خیلی سریع مرا وارد دفتر کار خود کرد. این تعجب آور بود. مجبور شدم خیلی طولانی بمانم برای قرارهای دکتر دیگر. او به من گفت که اگرچه عمل برداشتن رحم رادیکال برای من بی خطر است ، اما اجازه نمی دهد خانواده ام را بزرگ کنم. در ذهنم فکر می کنم ، "بله ، من این را می دانم ، اما این گزینه نهایی من است."
اما او گفت که من گزینه دیگری دارم. وی در ادامه جزئیات تومور و وضعیت خاص من را توضیح داد ، که هیچ دکتر دیگری قبلاً این کار را نکرده بود. او فهمید که من برای ساختن خانواده ام تمام نشده ام ، بنابراین به من گفت که در عوض من یک کاندیدای کامل برای یک تراکلئومی رادیکال هستم. وی روش کار را توضیح داد: من رحم خود را نگه می دارم و او فقط گردن رحم و غدد لنفاوی من را برمی دارد. سپس ، اگر می خواستم فرزند دیگری حمل کنم ، باید سرکلاژ یا بخیه دهانه رحم بگیرم تا رحم را ببندم تا از افتادن جنین مطمئن نشوم.
من دوست داشتم که او توضیح داد تومور من برای من این مرا وادار کرد که تمام مدارک خود را مرور کنم تا بتوانم تشخیص و درمان خود را بهتر درک کنم. تسکین دهنده این بود که گزینه دیگری هم داشتم ، اما اکنون مجبور شدم درباره اینکه چه مسیری را انتخاب کنم تصمیم بگیرم: مسیر کاملاً شناخته شده یا مسیری که قبلاً هرگز درباره آن نشنیده بودم. من می خواستم بارداری یک گزینه باشد ، بنابراین تصمیم گرفتم با تراکلکتومی مراجعه کنم.
من قصد داشتم در پایان ماه آگوست تشخیص پسرم را به پسرم بگویم ، اما در آن هفته به طور تصادفی یک دوست خانوادگی درگذشت سرطان دهانه رحم او مکالمات را در این باره شنید ، بنابراین کلمات "سرطان دهانه رحم" را می دانست. نمی توانستم به او بگویم که من همین بیماری را دارم. صبر کردم تا جراحی ام در سپتامبر بالا بیاید. من می دانستم که نمی توانم ناپدید شوم و با زخم جدید به خانه برگردم بدون اینکه او بداند چه خبر است. من به او گفتم دکتر گفت سلولهای بدی در بدنم وجود دارد که باید خارج شوند تا بیمار نشوم.
روز جراحی سخت بود. جراحی من قرار بود ساعت 3 بعد از ظهر باشد. اما سرانجام در ساعت 7 بعد از ظهر بود و من نمی توانستم بعد از نیمه شب شب قبل غذا بخورم. همه پرستاران و پزشکان فوق العاده بودند - پسر عموی من آنجا بود و مادر من حتی سعی کرد مرا در یک ملاقات با متخصص بیهوشی قرار دهد. از داروهای مسکن حالت تهوع پیدا کردم و نیمه شب بیمار شدم. من ترسیده بودم که می خواهم برش را با استفراغ دوباره باز کنم ، اما صبح روز بعد ، بسیار راحت کننده بود که فهمیدم لازم نیست دوباره کنار هم جمع شوم. من انرژی کافی برای صحبت زیاد نداشتم.
برای ترک بیمارستان ، باید بتوانم راه بروم. در ابتدا نمی توانستم خیلی دور شوم ، اما هر بار که تلاش می کردم کمی دورتر می شدم. من با یک کاتتر به خانه آمدم ، مخصوصاً زیر دوش بسیار آزار دهنده و ناراحت کننده بود. مجبور شدم صبح زود اضافی را ترک کنم تا پسرم را به مدرسه برسانم زیرا من خیلی آرام راه می رفتم تا کیف از روی پایم نیفتد.
پس از جراحی ، پسرم از اینکه نمی توانم خیلی خوشحال شد خیلی کار نمی کنی اما در خانه بمان او دوست دارد از بالای سر من بپرد. او ناراحت بود که ما قادر به انجام این کار نبودیم در حالی که بهبود یافتم. سرانجام به او گفتم که تومور داشته ام و مدتی آن را ترک کردیم. بعداً ، او تبلیغاتی راجع به سرطان شنید و از من پرسید که این چیست؟ من آن را برای او توصیف کردم ، و او گفت ، "آه ، مانند تومور تو؟" او خودش آن چیزها را کنار هم گذاشت. من توضیح دادم: "این دقیقاً همان چیزی بود که بود" "مامان تومور داشت و به همین دلیل پزشکان مجبور به بیرون آوردن آن شدند."
من تا تابستان گذشته کلمه "سرطان" را به او نگفتم. من در بیمارستان در مورد نحوه صحبت با کودکان در مورد سرطان در یک کلاس شرکت کردم ، که به من آموخت کودکان بسیار جوان هستند و آنها نظریات مشابه ما را ندارند. بزرگسالان داستانهای غم انگیز بسیاری را می دانند. بچه ها آنقدر بی گناه هستند که سرطان چیزی است که ما به آنها می گوییم.
در اواسط ماه نوامبر چراغ سبز به من برگشتند تا دوباره به کار خود برگردم ، اما هنوز احساس قدرت کافی نکردم. این بسیار دشوار بود و من مجبور شدم کمک زیادی بخواهم. نمی توانستم با احساساتم کنار بیایم. من از پزشك خود خواستم كه بعضي از درمانگران را توصيه كند و من از طريق يك گروه حمايت از بازماندگان از سرطان شروع به انجام يوگا كردم.
چراغ سبز براي برقراري رابطه جنسي بيشتر طول كشيد ، حدود سه ماه پس از جراحي من. من می توانم به طور معمول باردار شوم ، اما بارداری پر خطر است ، بنابراین من به یک زن باردار خاص نیاز دارم. قبل از اینکه خیلی دور نباشم ، باید روش سرکلاژ را نیز دریافت کنم. من مطمئن هستم که وقت آن فرا می رسد ، یکسری سال برای من پیش می آید که پزشکانم با خوشحالی به آنها پاسخ می دهند.
من شروع به پرسیدن نتایج چاپی آزمایشات و آزمایشات از پزشکان کردم ، بنابراین می توانم بخوانم تمام جزئیات ریز بسیار مهم است که به آنچه بدن شما به شما می گوید توجه داشته باشید و پیگیری کرده و از دکتر تعداد زیادی س askال بپرسید. اکران های منظم داشته باشید ، به خصوص اگر احساس می کنید در بدن شما اتفاق می افتد.
من همچنین مانند این که در یک فیلم سینمایی حضور دارم ، از این حرکات حرکت آهسته شروع می کنم ، غروب آفتاب زیبا یا بارش برف یا پریدن پسرم از میان برگها. من همیشه از چیزهایی که دارم و افراد اطرافم بسیار قدردانی می کردم ، اما بعد از جراحی ، واقعاً در زندگی غوطه ور هستم. یکی از دوستانم جمله عالی را به اشتراک گذاشت: "فرقی نمی کند لیوان شما نیمه پر باشد یا نیمه خالی. از اینکه حتی یک لیوان هم دارید سپاسگزار باشید. "