با ارتباط با دیگران از افسردگی بهبود یافتم

thumbnail for this post


"من مجبور شدم به مردم بفهمانم که احساس افسردگی همیشه طبیعی نیست." (DEBORAH GREY) یادآوری زمانی که احساس افسردگی می کردم دشوار است ، زیرا برای مدت طولانی از شخصیت من قابل تشخیص نبود. از کودکی درون گرا بودم. دادن و دریافت محبت جسمی یا کلامی باعث ناراحتی من شد. پدر و مادرم در سن 2 سالگی طلاق گرفتند و سالها با دو برابر سن من قرار گذاشتم تا رابطه ام را با پدرم درست کنم. من معتقدم افسردگی من از 7 سالگی شروع شد.

دکترم گفت که من به PMS مبتلا هستم!
در دانشگاه ، افسردگی من شدید شد. نمراتم به قدری وحشتناک بود که یک ترم از من بیرون کردند. انگیزه من برای رفتن به کلاس ، مطالعه یا انجام هر کاری صفر بود. بیشتر دانش آموزان استرس ناشی از بزرگ شدن را احساس می کنند ، اما من فهمیدم مشکلات من بیش از استرس بود. من دائماً افرادی را که سعی می کردند دوست من باشند ، از اتاقم بیرون نرفتند و هیچ انرژی برای انجام کارهای پیش پا افتاده مانند لباسشویی نداشتند ، دور می کردم. وقتی سرانجام به یک کلینیک رفتم ، دکتر به من گفت که من PMS دارم! روحیه کم من چرخه ای نبود ، اما نمی دانستم چه چیز دیگری می تواند باشد. او مرا با راهنمایی برای نگه داشتن دفترچه یادداشت فرستاد ، اما وقتی افسرده شدی ، بیان افکار سخت است ، و کمتر اینکه آنها را یادداشت کنی. من دیگر هرگز آن دکتر را ندیدم.

بعد از فارغ التحصیلی شغلی پیدا کردم ، اما به سختی در طول روز کاری موفق می شدم. من فقط کارهایی را انجام می دادم که کاملاً ضروری بود: بلند شوید ، به محل کار خود بروید ، به خانه بیایید و بخوابید. هیچ شادی ، انگیزه و احساس موفقیت وجود نداشت. گرچه خودکشی نمی کردم ، اما نمی توانستم زندگی پنج ساله در جاده را تصور کنم.

تا 27 سالگی من نبود ، وقتی که "تاریکی قابل مشاهده است" توسط ویلیام استایرون را خواندم ، فهمیدم چه چیزی است با من اشتباه او به زیبایی تمام احساسات تنهایی و ناامیدی را بیان کرد که طی 20 سال گذشته با آنها درگیر بوده است.

صفحه بعدی: تشخیص افسردگی تشخیص افسردگی - من با رئیس روانپزشکی در یکی از بیمارستانهای اطراف قرار ملاقات گذاشتم . او به من افسردگی تشخیص داد و جلسه ای را با یک روانپزشک و روانشناس ترتیب داد ، او پیشنهاد داد که من درمان را شروع کنم و از داروهای ضد افسردگی استفاده کنم. من در دوران نوجوانی از داروهای آرامبخش برای معادل های میگرن استفاده می کردم که باعث شیطنت و شخصیت مسطح شده بود ، بنابراین تا حدی ضد دارو بودم و تصمیم گرفتم نسخه ای دریافت نکنم.

گفتگو درمانی شروع خوبی بود ، اما سخت است وقتی کاملاً در افسردگی خود جذب شدید ، شرکت کنید. افکارم مانند گل حرکت می کرد و من نمی توانستم چیزی را احساس کنم.

شش ماه پس از تشخیص افسردگی ، تصمیم گرفتم Norpramin را مصرف کنم. حدود شش هفته طول کشید تا بدن من سازگار شود ، اما این کاملا 180 بود. چیزهای کوچکی که قبلاً به تمام انرژی من احتیاج داشتند ، مانند پیاده روی ، بدون هیچ زحمتی انجام می شد و من می توانستم احساساتم را در درمان بیان کنم.

<برخی از عوارض جانبی ناخوشایند وجود داشت - حالت تهوع صبح ، خشکی دهان (که باعث از بین بردن دندان های من می شود) - اما من 10 سال Norpramin مصرف کردم. عوارض جانبی منفی را نسبت به افسردگی هر روز انتخاب کنید.

شکستن سکوت
سکوت مرا از درمان افسردگی من دور می کند و این باعث می شود دیگران نیز دور نشوند. خیلی منزوی است. من مجبور شدم به مردم اطلاع دهم که احساس افسردگی در تمام وقت طبیعی نیست. بنابراین در سال 1995 ، وب سایت خود را به نام Wing of Madness راه اندازی کردم ، زیرا مدت زیادی را صرف رنج و درد و رنج خود کردم.

تقریباً بلافاصله ، مردم از طریق ایمیل از من خواستند تا از آنها راهنمایی بگیرند و بگویند که از شنیدن نام شخص دیگری راحت شده اند. با همان مشکل برای کمک به ارتباط دیگران ، من مجلسی را برای دیگران ایجاد کردم تا زخمهایشان را لیس بزنند ، احساس تنهایی کمتری داشته و مورد تشویق قرار بگیرند. هماهنگی آن دشوار بود ، اما به من کمک کرد تا به یک صلیبی برای افسردگی تبدیل شوم.

حتی با وجود وب سایت ، خودم نمی توانم با افسردگی کنار بیایم. من هنوز به درمان می رفتم و سعی می کردم بدون آنقدر عوارض منفی به داروی ضد افسردگی روی بیاورم. من یک سال را در Prozac گذراندم ، تا حدی به این دلیل که دکترم احساس کرد این امر به اختلال وسواس فکری عملی (OCD) من نیز کمک می کند. حق با او بود ، اما باعث آنورگاسمیا شد و شخصیت من احساس پهن شدن کرد. من برای چند سال به Norpramin برگشتم و سرانجام به Wellbutrin تغییر مکان دادم.

در سال 2000 ، هنگامی که تشخیص داده شدم به بیماری مولتیپل اسکلروزیس (ام اس) مبتلا می شوم ، بیماری دیگری است که بر سیستم عصبی مرکزی تأثیر می گذارد ، سد راه دیگری شدم. اندکی بعد کارم را از دست دادم. من و شوهرم ، جورج ، در یک منطقه روستایی زندگی می کردیم و مقابله با ام اس و افسردگی بدون شغل منزوی کننده بود تا حواس مرا پرت کند. من کار سخت تری را در وب سایت شروع کردم و این انجمن به انجمن من تبدیل شد. این باعث تقویت من برای تغییر زندگی بعدی شد که قصد برنامه ریزی آن را داشتم.

صفحه بعدی: مقابله با افسردگی در دوران بارداری مقابله با افسردگی در دوران بارداری - از زمانی که افسردگی تشخیص داده شدم ، از روزی که بخواهم ترسیدم باردار شدن من بچه می خواستم ، اما بیشتر داروهای ضد افسردگی خطر کمی برای جنین دارند. من تصور کردم که Id بیشتر دوران بارداری خود را افسرده سپری کرده ام. وقتی در سال 2002 فهمیدم که باردار هستم ، با روانشناس خود تماس گرفتم و به من مشاوره داد که چگونه می توانم داروی خود را از شیر بگیرم.

من زمانی که می خواستم با همسر اولم باردار شوم ، یک بار داروهای ضد افسردگی را ترک کرده بودم و وحشتناک ترین این سه ماه بود. افسردگی من از قبل بدتر بود. من کاملا انتظار داشتم که ادامه یابد ، اما وقتی در دوران بارداری خود افسردگی را تجربه نکردم شوکه شدم. انگار هنوز داروی خود را می کشیدم. به محض اینکه پسرم ، لارنس را به دنیا آوردم ، برای جلوگیری از بروز هرگونه افسردگی پس از زایمان ، دوباره شروع به مصرف Wellbutrin کردم.

داشتن ام اس در حین کار و تلاش برای همراهی با یک پسر بچه بسیار فعال یک چالش است. ، اما من حاضر نیستم فقط به یک توپ کوچک تبدیل شوم. بعضی از مردم شکننده هستند ، اما من خیلی لجباز لجبازی هستم تا بتوانم وقت را با ناله و غر زدن در مورد اینکه چگونه سرنوشت دست بدی به من وارد کرده هدر بدهم. حتی مطمئن نیستم که آیا من توانسته ام با افسردگی کنار بیایم ، اما داروهای ضد افسردگی یک نجات دهنده زندگی هستند.

با فعال ماندن کنار آمدن
زمان و انرژی باقی مانده با کلاس های برنامه ریزی شغل تمام وقت من در UC برکلی کم است ، مادر بودن ، و ساعتها وقت صرف هر هفته برای سازماندهی انجمن و افزودن داستانهای خبری بهداشت روان اما فکر می کنم هر دقیقه ای که درباره افسردگی می نویسم ارزش آن را دارد.

با کمک داروهای ضد افسردگی و مراجعه هفتگی به درمانگر ، بیشتر روزها روزهای خوبی هستند. در دانشگاه من مسیر ایمن را انتخاب کردم و بیشتر وقتم را صرف تحصیل در تنهایی می کردم. اکنون کاملاً متفاوت شده ام - من عاشق یادگیری چیزهای جدید هستم. چه کسی می دانست من به تجارت و علم علاقه دارم؟ وقتی آن جرقه علاقه را پیدا کردم ، تصمیم می گیرم آن را دنبال کنم. دوستان دائما به من می گویند که آنها باور نمی کنند من کارهای زیادی انجام می دهم.

من هنوز هم با افسردگی دست و پنجه نرم می کنم و احتمالاً تا آخر عمر اینگونه خواهد بود. گاهی اوقات هنوز تلاش برای پیدا کردن انگیزه انجام کارهای خانه مانند ساخت یک پرده ساده برای آشپزخانه ما است. تفاوت در این است که اکنون من از سلامتی پزشکان ، خانواده و دوستانم برای حمایت از سلامتی خود استفاده می کنم.




A thumbnail image

با Ballerina داخلی من در Local Barre ارتباط برقرار کنید

در سه سالگی در کلاسهای شیر ، جاز و باله ثبت نام کردم و هر کدام را به روش خاص خود …

A thumbnail image

با استفاده از نکاتی از طرفدار بوکسور لیلا علی ، مافین خود را بیرون بیاورید

فصل لباس حمام رسماً بر عهده ماست. و برای خیلی ها ، مبارزه برای از بین بردن یک …

A thumbnail image

با اعتماد به نفس ترین افراد در اتاق ممکن است شما را به یک تصمیم بد هدایت کنند

تصمیم گیری گروهی در میان خانواده ، دوستان یا همکاران ممکن است دشوار باشد - به …