'من 16 هفته باردار برای سپسیس بستری شدم - و بعد مجبور شدم بچه سقط شده خود را به تنهایی تحویل دهم'

thumbnail for this post


وقتی من را از شوهرم دور کردند و به بیمارستان منتقل کردم ، هق هق گریه کردم. التماس کردم: "لطفاً بگذارید او با من بیاید ، من بدون او نمی توانم این کار را انجام دهم." دکتر به من نگاه کرد و از طریق ماسک خود گفت: "خیلی متاسفم. ای کاش اینگونه نبود. "

اوایل شب ، در هفته 16 بارداری ، درد و گرفتگی شدید معده را تجربه کردم. در عرض چند ساعت آنقدر فلج کننده شد که دیگر قادر به راه رفتن نبودم. در شرایط عادی ، من از مراجعه به اورژانس دریغ نمی کردم ، اما تهدید جدید COVID-19 باعث شد من این س questionال را مطرح کنم که آیا باید منتظر درد در امنیت خانه خود باشم؟ سرانجام ، درد برنده شد و آمبولانس مرا به بیمارستان رساند ، در حالی که شوهرم مایک با اتومبیل خود پیگیری می کرد.

ما هنوز در اوایل بیماری همه گیر ویروس کرونا بودیم ، بنابراین وقتی به بیمارستان رسیدیم ، ما فهمیدیم که فقط یک بیمار در داخل بیمارستان ، خارج از اتاق اورژانس مجاز است. وقتی منتظر بودم آزمایش و آزمایش خون برگردد ، مایک توانست با من باشد ، اما وقتی پرستاران به من گفتند وقت آن است که سونوگرافی بگیرم تا کودکم را بررسی کنم ، آنها گفتند که باید تنها بروم. من خیلی ترسیده بودم - مجبور شدم ببینم که آیا کودک من زنده است یا نه ، بدون اینکه دست شوهرم نگه دارد.

بعد از سونوگرافی ، وقتی که من با شوهرم در ER بودم ، دکتر به ما گفت کودک خوب بود ، اما بعد چهره و لحن او جدی شد. او گفت من خیلی بیمار هستم - از عفونت کلیه ناشناخته که به خونم سرایت کرده بود سپسیس کردم. من باید سریعاً در بیمارستان بستری شوم و چندین روز در آنجا بمانم - و مجبورم این کار را به تنهایی انجام دهم و هیچ بازدید کننده ای از جمله شوهرم نداشته باشم.

بعد از چند روز آزمایش ، معاینه های مربوط به نوزاد ، و این همه درد ، من به نوبه خود بدتر شدم. به نظر می رسید که تمام بدن من در حال خاموش شدن است - در یک لحظه ، حداقل 10 پزشک و پرستار مرا احاطه کرده اند ، به من اکسیژن می دهند و قلب من را با آزمایش EKG بررسی می کنند. هنگامی که من پایدار شدم ، از آنها خواهش کردم که کودک من را بررسی کنند. سرانجام ، آنها دوباره به من گفتند که کودک خوب است.

اما روز بعد ، دکتر من و یک متخصص زنان و زایمان وارد اتاق من شدند. "بسیار متاسفم ، اما کودک دیگر ضربان قلب ندارد. آنها به من گفتند دیگر هیچ مایعی در اطراف کودک وجود ندارد. "بعد از اینکه کمی بهتر شدید ، می توانیم در مورد گزینه هایمان صحبت کنیم ، اما وقت داریم و شما فقط باید استراحت کنید." بدن من - پس از تحمل عفونت کلیه و سپسیس - نتوانست بارداری را حفظ کند و سقط کردم.

هنگامی که آنها از اتاق خارج شدند ، پرستار من روی تخت من نشست و دست من را گرفت . اشک از صورتم جاری شد. بدنم بی حس شد. سپسیس تقریبا زندگی من را گرفته بود و تحمل بارداری بیش از حد بود - کودک من به دلیل بیماری من نتوانست آن را تحمل کند.

من به پرستار نگاه کردم و به او گفتم که به من احتیاج دارم شوهر با من گفتم: "من الان به او احتیاج دارم ، نمی توانم اینجا تنها باشم." "این خیلی زیاد است که شخص به تنهایی نمی تواند از عهده آن برآید."

او موافقت کرد و تلاش کرد با کسی مسئول صحبت کند - کسی که به من اجازه می دهد شوهرم با من باشد. اما وقتی او به اتاق من برگشت ، به من گفت كه بیمارستان به او یا هر شخص دیگری اجازه ملاقات با بیماران بیمارستان را نمی دهد و من مجبورم تنها بمانم.

خوشبختانه ، من هنوز دسترسی داشتم به تلفن همراهم و بلافاصله این خبر را به مادر و خواهرم گفتم. در عرض یک ساعت ، آنها در پارکینگ بیمارستان بودند ، FaceTiming من. آنها می خواستند که من بدانم حتی اگر از هم جدا شده باشیم ، من تنها نیستم. آنها ساعتها در آنجا ایستاده بودند و با من گریه می كردند.

من نوزادی را كه تازه سقط كرده بودم - پسر فرشته ام - را تنها در یك اتاق كوچك مشاهده بیمارستان تحویل دادم. او سریع آمد ، بنابراین من همه چیز را کاملاً خودم تجربه کردم - این وحشتناک ترین تجربه ای بود که من تجربه کرده ام.

هنگامی که پرستار زنان و زایمان و زایمان (L & amp؛ D) به من رسید ، آنها گفتند یک خرس عروسکی زیر یک بازو برای اینکه مجبور نباشم دستم خالی باشد ، و مرا به واحد L & amp؛ D برد که در نهایت شوهرم توانست با من باشد.

دیدن مایک من در حال رفتن احساس گرمترین آغوشی که کردم او پس از بدترین تجربه زندگی من توانست من را دلداری دهد و با بهبودی بدنم ، ما توانستیم با همدیگر از پسرمان جیس خداحافظی کنیم.

اما من در بیمارستان خودم به چیز دیگری پی بردم بمان: در حالی که داشتن شوهرم در طول آن تجربه افتضاح بسیار دلگرم کننده بود ، من نیاز داشتم به قدرت و نیرویی که در درون خودم یافتم اعتراف کنم. وقتی هیچ کس نمی توانست برای من ظاهر شود.

البته این یک درک سریع نبود: در ابتدا احساس کردم بدنم غرق شده است و احساس می کنم به کودکم و خودم خیانت کرده است. وقتی سرانجام بعد از بستری شدن در بیمارستان ، نگاهی به آینه از خودم انداختم ، از معده ای که احساس می کردم بین بارداری و بارداری نیست - من می خواهم برآمدگی کاملی داشته باشم یا اصلاً هیچ برآمدگی نداشته باشم - بیزار شدم.

من باید به سرعت ذهنیت خود را تغییر می دادم: من باید شکم خود را به عنوان شکمی زیبا دیدم که یک پسر کامل را در خود جای داده است. باسن های من به عنوان کسانی که برای سازگاری با بارداری رشد کرده اند ؛ سیستم ایمنی بدن من که گرچه از جهنم رنج برده بود اما مرا ایستاده نگه داشته است.

برای هر یک از شما که اکنون احساس ترس می کنید - هر کسی که قصد زایمان نوزاد یا انجام معالجه را دارد یا مریض و تنها است - می خواهم بگویم که نیرویی در درون شما وجود دارد که منتظر فراخواندن شماست. فکر می کردم که در سخت ترین لحظه زندگی ام به مردمم احتیاج دارم ، اما آنچه آموختم این بود که واقعاً به خودم نیز احتیاج داشتم.

پزشک من - یکی از کسانی که پس از شوک سپتیک بدن من را به سلامتی پرستار کرد - به بهترین وجه گفت: "هیچ کس دیگری نمی تواند به اندازه شما کار خوبی انجام دهد تا آنچه را که باید از آن عبور کنید ، پشت سر بگذارد. به خودت ادامه بده و نفس بکشی. "




A thumbnail image

'مصونیت گله' چیست و آیا می تواند COVID-19 را متوقف کند؟

مفهومی که در اوایل همه گیری ویروس کرونا ایجاد شده بود ، چیزی به نام "مصونیت گله" …

A thumbnail image

'من بعد از دو بار زنده ماندن در سرطان پستان ایمپلنت کردم - سپس یاد گرفتم که آنها نیز می توانند باعث سرطان شوند'

دیانا کاوالو با سرطان پستان غریبه نیست. او مادر خود را به علت بیماری از دست داد …

A thumbnail image

'من در سن 18 سالگی سرطان پوست پیدا کردم'

در سال 2005 ، من تازه سال اول تحصیل در دانشگاه کارولینای غربی را شروع کردم که …