لسلی مورگان اشتاینر افسانه کار-زندگی را سینه زد
من کار می کنم من بچه دارم من سعی می کنم یک زندگی داشته باشم و من برای وبلاگ خود با صدها نفر در همان قایق در مورد تعادل کار و زندگی صحبت می کنم. بعد از همه این تلاش ها و صحبت ها ، ایو به یک راز پی برد: چیزی به نام تعادل کار و زندگی وجود ندارد. مهم نیست شما کی هستید ، وضعیت شما چگونه است ، آیا شما یک بچه بزرگ دارید یا زیپ می کنید. قرار نیست اتفاق بیفتد این افشاگری به من کمک کرده است افسانه تعادل کار را از بین ببرم و گوریل را در آغوش بگیرم ، چیزی که من بسیار توصیه می کنم - این واقعیت را بپذیرم که نه شما ، نه شغل و یا زندگی شما هرگز کامل نخواهند شد.
مورد: چندی پیش بهترین دوست من ، مادری فداکار که اخیراً به کار تمام وقت خود بازگشته بود ، در دهمین سالگرد تولد پسرانش با من گریه می کرد. Shed برای تولدش یک اسکوتر به او هدیه داد (مادر خوب). شید پیشنهاد داد که با او به مدرسه برویم تا بتواند روروک مخصوص بچه خود را سوار کند (مادر واقعاً خوب). او آنقدر از اسکوتر لذت برد که قرار بود هر دو دیر شوند (مشکلی پیش می آید). او به التماسهای مکرر او توجه نکرد تا عجله کند. او کمی متشنج شد. بسیار خوب ، بسیار پرتنش است. او حوصله خود را از دست داد ، سپس روروک مخصوص بچه ها را گرفت و آن را در سطل زباله واقع در پیاده رو خارج از مدرسه ابتدایی انداخت. زیبا نیست پسرش روز تولدش با گریه به کلاس رفت. و او ناامیدانه برای کار جدید خود دیر آمد. دوستم تماس گرفت تا به من بگوید او بدترین مادر ، بدترین کارگر ، بدترین فرد روی کره زمین بود.
واکنش من؟ خیلی خندیدم و تقریباً از روی صندلی افتادم. این داستان های “بدترین مادر ، کارگر ، فرد تا کنون” جوهر نقص های اجتناب ناپذیر ما را به عنوان مردم نشان می دهد. همه ما شکست ها را تجربه می کنیم ، خواه با کارفرمایان ، یا همکاران خود باشند. در ازدواج های ما؛ با پدر و مادر ، خواهر و برادر ، دوستان ، همسایگان ، بچه ها ، حیوانات خانگی یا غریبه های تصادفی.
من در محل کار ، به طور خصوصی در غرفه دستشویی و به طور عمومی در مقابل همکاران محترم گریه کردم. من جیغ کشیده ام “از تو متنفرم!” در بالای ریه های من به همسر شیرین و محبوبم با صدای بلند همسایگان آن را شنیدند. من یک بار به بچه ام تایلنول دادم تا تب او را بپوشاند تا بتوانم او را در مراقبت های روزانه ترک کنم در حالی که یک ارائه مهم ارائه می دادم. بنابراین ، اکنون شما می دانید که من بدترین مادر ، کارگر ، فرد هستم!
همه ما داستان هایی از این دست را داریم و به اشتراک گذاری آنها به ما (و سایر انسانهای مشابه انسان) کمک می کند احساس بهتری نسبت به خود داشته باشیم. و این بسیار سالم تر از تلاش برای تعادل ناموفق است. هنگامی که هدف ما کمال است ، به مشکل برمی خوریم ، زیرا تنها با شکست های اجتناب ناپذیر خود تنها بودیم.
بنابراین ، هنگامی که دوستم گریه را متوقف کرد ، من به او پیشنهاد کردم که گوریل را بغل کند ، و دیگر انتظار کار و زندگی خود را نداشته باشد. به طور کامل صف آرایی کنید. او روروک مخصوص بچه ها را از سطل زباله خارج کرد. او به همکارانش گفت که دیر در حال کار است و زودتر می رود تا پسرش را از مدرسه بگیرد. او از پسرش عذرخواهی کرد و به او گفت که احساس می کند مثل بدترین مادر تاکنون است. (او نیز خندید ، اگرچه نه به سختی من.) و بعد از انجام این کار ، دوست من احساس ضرب و شتم خوبی کرد ، اما بهتر است.
حقیقت این است ، این زن ناقص یک مادر کارگر خارق العاده است ، دوست ، شخص او خنده دار ، سرزنده ، باهوش ، پرشور است. و بچه ، رئیس یا کارمند او در یک ضربان قلب باشم. من فکر می کنم این معیار بهتری برای موفقیت در زندگی کاری است - دیدگاهی که از نگاه 360 درجه به خود می گیرید - از آنچه که تعادل به اصطلاح ممکن است باشد.
چرا آن را امتحان نکنید دفعه بعدی که خودتان را بیش از یک نوع روروک مخصوص بچه خرد کنید؟ از خود بپرسید: آیا دوست دارید فرزند خودتان باشید؟ همکار؟ همسر؟ رئیس؟ بهترین دوست؟ وقتی خود را از منظر یک تصویر بزرگ می بینید (خارج از ذهن خود و جدا از آرمان های غیرواقعی تعادل بین کار و زندگی) ، احساس راحتی در مورد خود و اینکه چقدر واقعاً مشغول زندگی شلوغ و پرمشغله خود هستید آسان تر است.