دوست پسر من از نظر احساسی سو Ab استفاده می کرد. بعد از شکستن ، این تمرین به بهبود من کمک کرد
من قبلاً یکی از کسانی بودم که تردمیل را دوست دارم - بیش از یک ساعت هر روز می خواهم به تماشا بنشینم ، به لیست های پخش مورد علاقه خود گوش بدهم و فقط منطقه بندی کنم. به من اجازه می داد که با افکارم تنها باشم ، و این همان چیزی بود که می خواستم ... تا اینکه افکارم به جای آن اشک هایم را ترک می کردند. رابطه دو ساله با پسری که همه نوع بی ثبات بود. من در آن زمان متوجه این موضوع نبودم ، اما تقریباً همه تعاملات ما نمونه هایی از سو emotional استفاده عاطفی بود. او هنگامی که آنچه را که می خواست انجام دادم ، زمینی را که من در آن قدم می زدم پرستش می کرد ، اما وقتی این کار را نکردم بر من فریاد کشید. او بر اساس ترس من بازی می کرد و در هنگام دعوا از من انتقاد می کرد و اگر با او موافق نباشم ، او را تهدید و تهدید می کرد. یک بار ، او حتی مرا به مدت یک ساعت بیرون از ساختمان خوابگاهش منتظر گذاشت و از ورود به سیستم خودداری کرد ، زیرا من دیرتر از آنچه که قول داده بودم از یک مهمانی برگشتم ... پس از آن او شروع به مشت زدن به دیوارهای جلوی من کرد تا من را بترساند.
نی آخر در هنگام مشاجره در سالن بدنسازی من هنگام استفاده از تردمیل آمد. او برای دویدن در پیست حاضر شد که با ردیف تردمیل هایی که در آن قرار داشتم روبرو شد. اوایل با هم مشاجره ای داشتیم و امیدوارم که بتوانیم یکدیگر را نادیده بگیریم و بعداً با آن کنار بیاییم. در عوض ، او در مقابل همه در ورزشگاه شروع به فریاد زدن روی من کرد. وقتی سعی کردم دور شوم ، او بازوی من را گرفت و آن را پشت سر من پیچاند تا من نتوانم ترک کنم. این اولین باری بود که به من آسیب می رساند و من با گریه به سمت آپارتمانم دویدم. ما دیگر هرگز صحبت نکردیم.
بعد از آن ، من گم شدم. من نه تنها رابطه ای را به پایان رسانده بودم که علی رغم همه نقص هایش برای من معنی داشت ، بلکه از آنجا که برای رفتن به ورزشگاه دوباره بسیار وحشت زده بودم دیگر منبع تسکین خود را نداشتم. این از چندین جهت باعث آسیب من شد. به سختی غذا می خوردم ، روزی چندین بار بدون تحریک اشک می ریختم و تمام مدت می خوابیدم. بیرون آوردن من از رختخواب آنقدر سخت بود که هم اتاقی هایم مجبورم می کردند که به کلاس بروم. یک بار که از خواب بیدار شدم ، آهنگی شنیدم که گریه ام می گرفت ، و از نظر جسمی نمی توانستم تمام روز تختم را ترک کنم. این اصلاً راهی سالم برای زندگی نبود و حتی اگر این را می دانستم ، نمی توانستم کاری در این زمینه انجام دهم.
خوشبختانه ، یک دوست صمیمی از من دعوت کرد که با او به آنجا بروم یک کلاس در SoulCycle ، برنامه تناسب اندام که در آن شرکت کنندگان در یک اتاق تاریک و یکپارچه دوچرخه سواری می کنند تا ضربان های پر انرژی را بدست آورند. او امیدوار بود که این مسئله ذهنم را از کار بیندازد ، بنابراین من خودم را مجبور کردم از رختخواب خارج شوم و با او به استودیو بروم. فوراً گیر افتادم. مربی ، لری ، شخصیتی مهربان و کوبنده بود. علیرغم اینکه نمی دانستم چه کاری انجام می دهم ، متوجه شدم که به شوخی های احمقانه او می خندم و با موسیقی ، ترکیبی از پاپ حباب دار و هیپ هاپ ، آواز می خوانم.
تنها چیزی که بیش از همه مرا تحت تأثیر قرار داد ، این بود که به مدت 45 دقیقه ، من به پایان رابطه ، ناراحتی ، آینده یا ترس خود نمی اندیشیدم - فقط به رقص ، موسیقی و مربی فکر می کردم. این آزاد کننده بود. برای مدت طولانی ، تمام کاری که من انجام می دادم موپینگ بود و نمی توانستم رابطه توهین آمیز احساسی خود را از ذهنم دور کنم: چگونه علائم را خیلی اشتباه خوانده بودم؟
در طول کلاس ، ذهنم 100٪ روشن بود برای اولین بار از زمان جدایی من این کاملاً برعکس احساسی بود که قبلاً روی تردمیل احساس می کردم ، اما من نیاز به تغییر داشتم. احساس درد بسیار خوبی بود ، و احساس می کردم خودم هم از نظر جسمی و هم از نظر روحی قویتر می شوم.
بعد از آن ، من یک زن متعصب بودم - هر روز کلاس خود را با یک مربی متفاوت رزرو می کردم ، حتی کلاسهای مناسب در ساعت 6 صبح اگر یک روز کامل از مدرسه پیش رو داشته باشم. من از برخی مربیان خوشم آمد و از برخی از مربیان خوشم نمی آمد. اما وقتی دنی را پیدا کردم ، عشق در نگاه اول بود. او موهای بلوند خود را از یک طرف تراشیده ، خط چشم مشکی و شخصیتی انفجاری سفید کرده بود. کلاس ترکیبی وحشیانه از شوخی های احمقانه ، آکروباتیک ، موسیقی رقص و عبارات انگیزشی بود. چگونه حواسم پرت نشود؟
تا آن زمان ، من خودم را بیشتر یک فرد خارجی می دانستم ، فقط مثل مگس روی دیوار در کلاس ها می چرخم. اما در آن کلاس ، نه تنها مربی خود را معرفی کرد و شروع به گپ زدن با من کرد ، بلکه سایر سوارکاران نیز نام من را خواستند. من حتی به مرور به برخی از آنها در مورد روابط سو ab استفاده ام با گذشت زمان ، از آنجا که در کلاس های دنی به یک بازیگر ثابت تبدیل شدم ، صحبت کردم.
آنها به نوبه خود در مورد زندگی خود صحبت کردند: یک زن طلاق می گرفت ، و دیگری نگران استخدام شدن پس از فارغ التحصیلی بود. عجیب است ، اما بودن در کنار یک گروه باعث می شود کمتر احساس تنهایی کنم. مردم در مورد به اشتراک گذاشتن آنچه که آنها تجربه کرده اند باز بودند. به هر حال ، تعریق در آن اتاق تاریک ، ما برای قضاوت چه کسی بودیم؟
به من کمک کرد که واقعاً باید حاضر شوم - نه تنها یک کلاس 32 دلار هدر می دادم (که به خصوص با بودجه تحصیلات تکمیلی ام مضحک بود) ، بلکه دوستانم در میز جلو می دانستند که من این کار را نکردم " شرکت کنید و از من بپرسید که چرا دفعه دیگر آنها را دیدم. روزهای زیادی وجود داشت که من صادقانه نمی خواستم اتاقم را ترک کنم زیرا خیلی گریه می کردم ، اما مسئولیت و قول احساس بهتر بعد از کلاسها باعث ادامه کارم شد.
به آرامی ، اعتماد به نفس افزایش می یابد من قبلا هرگز وزنه ای بالا نبردم و مقاومت نکردم و می توانستم خودم را قویتر کنم. همین امر باعث شد تا سوخت خود را بهتر تهیه کنم. من متوجه شدم که وقتی به سختی غذا می خوردم ، نمی توانستم با بقیه کلاس کنار بیایم ، و این من را ترغیب می کند که غذاهای سالم تری انتخاب کنم و اشتهایم را برگردانم.
ظاهراً یک تمرین گروهی می تواند انجام دهد این به شما به گفته روانشناس بالینی کوین گیلیلند ، دکترای پزشکی ، معمولاً مراجعه به تناسب اندام گروهی برای زنانی که در شرایط استرس زا هستند یا وجود دارد ، امری است که وی به بیماران خود توصیه می کند.
"ما باید مکان ها و تعاملات داشته باشیم. آنها در مورد زندگی "عادی" هستند ، جایی که ما احساس آزادی خندیدن ، به چالش کشیدن در یک فعالیت و صحبت در مورد مسائل روزمره را داریم. " "یک کلاس تناسب اندام گروهی مکان عالی برای انجام آن است. از نظر جسمی و روحی خود را تحت فشار قرار دهید و از افراد دیگر بخواهید که شما را تشویق کنند و آنچه را که می توانید انجام دهید به چالش بکشند: این موارد فراتر از کلاس با ارزش هستند. ورزش گروهی همچنین به مواردی از انزوا که اغلب در هنگام گذراندن اوقات دشوار دچار آن می شویم ، کمک می کند. " برای بلند شدن از رختخواب دیگر نیازی به تمرین ندارم ، اما با این وجود به من کمک می کند تا از یک موقعیت استرس زا استفاده کنم ، احساس می کنم عضوی از یک جامعه هستم و مرا به افرادی که از نزدیکترین و عزیزترین دوستانم شده اند متصل می کند.
من همیشه بزرگترین موفقیت پس از رابطه خود را به یاد می آورم: من در ردیف دوم دوچرخه سواری می کردم و سعی می کردم از همه عقب بمانم ، وقتی یکی از دوستانم کنارم دستم را لمس کرد. در آن لحظه ، به نوعی قدرت ادامه کار را پیدا کردم - و فهمیدم که در زندگی واقعی نیز قدرت ادامه درمان را دارم.