اگزمای من تحت کنترل بود - تا زمانی که باردار شدم
مردم می گویند قرار است دوران بارداری دوران خوشی باشد. خوب ، من کاملاً مطمئن هستم که آن افراد اگزما ندارند. برای من - زنی با بیماری پوستی شدید که باعث خارش و بثورات قرمز روی پوست می شود - آن 9 ماه بدترین روزهای زندگی من بودند.
تا زمانی که در 17 سالگی باردار شدم ، اگزمای من قابل کنترل بود. من در چهار سالگی تشخیص داده شدم و سالها از همان استروئید موضعی استفاده کردم. هر وقت شعله ور می شدم ، کرم را می زدم و پوستم آرام می شد. وقتی هشت سالم بود ، به تامپا ، فلوریدا نقل مکان کردم و علی رغم بثورات گاه به گاه ، هنوز شلوارک و تاپ مخفی می پوشیدم. علاوه بر این ، هوا احساس خوبی بر روی پوست من داشت. اما وقتی وارد مدرسه راهنمایی شدم ، اوضاع بدتر شد. لکه ها در حال گسترش بودند - به مچ دستم ، پشت پاهایم و در نهایت به صورتم. سپس باردار شدم و پوستم فقط دیوانه شد .
من دو ساله بودم ماه بارداری که سمت چپ صورتم بدون کنترل خارش پیدا کرد. قبل از خواب یک شب این احساس را داشتم و صبح روز بعد ، پوست من آنقدر ملتهب بود که مادرم مجبور شد مرا به بیمارستان منتقل کند. با گذشت هفته ها ، پوست من بدتر شد: من زخم های من را خراش دادم سر به حدی بود که موهایم به صورت لکه دار می ریخت و پاهایم از چنگ زدن به پوست خام نبود.
با نزدیک شدن به موعد مقرر ، مادرم مرا به بیمارستان منتقل کرد زیرا شک داشت که چیزی وجود دارد جدی با من اشتباه راه رفتن بیش از حد دردناک بود و پاهایم آنقدر بیرون می زد که مجبور شدم آنها را در ملافه های تخت پیچیده نگه دارم. وقتی من روی صندلی با چرخ به بیمارستان وارد شدم ، پزشکان به من نگاه کردند و اساساً شانه بالا انداختند. آنها نمی خواستند مرا بپذیرند زیرا فکر نمی کردند هیچ مشکلی وجود دارد. خوشبختانه مادرم روی زمین ایستاد و کسی فشار خون مرا گرفت. آن زمان بود که فهمیدم دچار پره اکلامپسی یا فشار خون بسیار بالا (که می تواند منجر به زایمان زودرس شود).
در حالی که فشار خون من را کنترل می کردند ، پزشکان از سواب های پا استفاده می کردند. دو روز بعد ، نتایج برگشت: MRSA ، یک عفونت جدی ، گاهی اوقات تهدید کننده زندگی ناشی از نوعی باکتری Staph. قبل از اینکه این موضوع را بفهمم ، من را به اتاقی در انتهای سالن - اتاق ایزوله ، جایی که آنها به من گفتند قرار است قرنطینه شود ، می کشاندند.
وقتی مادرم دوباره به بیمارستان برگشت ، پزشکان به او گفتند که اگر می خواهد من را ببیند نیاز به پوشیدن دستکش و دستکش دارد. او رد کرد. او گفت ، "من در حالی که او به این عفونت مبتلا شده بود با او زندگی کردم." من همچین حرفی با دخترم ندارم .
دو روز بعد ، من تحریک شدم. پزشکان مرا به اتاق زایمان منتقل کردند و اپیدورال به من دادند. من قبل از زایمان حدود سه ساعت فقط زایمان داشتم: پسری سالم كه وزنی معادل 6.8 پوند داشت. او اکنون ده ساله است - و خوشبختانه اگزما ندارد.
من یک و نیم روز بعد مرخص شدم ، اما هنوز درد زیادی داشتم ، خصوصاً در پاهایم. همه چیز صدمه دیده است. حتی شستن بطری پسرم دردناک بود. سرانجام مجبور شدم برای گرفتن آمپول پردنیزون به بیمارستان دیگری بروم. این اولین بار در دو ماه بود که پاهایم درد نمی گرفتند.
سه سال دیگر بود که نمی توانستم یک متخصص پوست خوب پیدا کنم. او هر کاری از دستش برمی آمد برای من انجام داد ، حتی روزهایی که برنامه کامل داشت مرا می دید. اکنون ، من آنقدر خارش ندارم و خیلی درد ندارم. پوست من مقداری از رنگ خود را به دست می آورد و ابروها و مژه های من شروع به رشد می کنند. در گذشته ، آنها را خسته می کردم برای اولین بار بعد از سالها ، احساس می کنم که سرانجام کمکی پیدا کرده ام.