دیگر بهانه ای وجود ندارد: من سرانجام آماده هستم تا مسئولیت زندگی دیوانه وار خود را به عهده بگیرم
بنابراین هفته گذشته پس از افتادن از واگن ، می خواستم این هفته بر روی جمع کردن خودم تمرکز کنم. هفته گذشته ، من خیلی ضعیف غذا خوردم. من می خواستم دوباره روی وعده های غذایی خود تمرکز کنم و مطمئن شوم که مقدار متعادلی از همه چیز را می خورم و در هر چیزی که ممکن است در "آلانا" بیفتد ، بیش از حد زیاد نمی خورم؟ " دسته.
هفته گذشته ، من در پنج روز شش بار کار کردم. فکر کردم پنج تمرین حداقل این هفته من خواهد بود. اما همانطور که بارها در زندگی اتفاق می افتد ، دقیقاً طبق برنامه پیش نرفت.
اول از همه ، من فکر می کنم عادلانه است که بگویم کار من این روزها مقدار باورنکردنی از وقت من را می گیرد. من در واقع مجبور نبودم که این هفته به مسافرت بروم ، بنابراین مجبور شدم در رختخواب خودم در خانه بمانم ، اما برنامه من هنوز درگیر کار من در آخر هفته است. من در ابتدای هفته چند مورد اضافی داشتم ، بنابراین بقیه هفته دیوانه به نظر می رسید.
به هر دلیلی (غایب بازی والیبال به دلیل کار ، دیر رسیدن به خانه ، تلاش برای بدست آوردن خواب کافی ، خستگی مفرط و غیره) ، من فقط سه بار کار کردم و حتی فکر کردم که تا جمعه به باشگاه بروم. با این حال ، می توانم ببینم که این تنها چیزی بود که برای حفظ تعادل در هفته ام به آن احتیاج داشتم و قصد ندارم دوباره آن را به جلو بردارم.
یکی از جذاب ترین چیزها در مورد شغل من این است که هیچ دو بازی ، تیم یا داستان هرگز یکسان نیستند. تماشای یک بازی ناب ترین شکل تلویزیون واقعیت است: بسته به اینکه برای چه شخصی ریشه می گیرید ، قهرمانان و آنتاگونیست های خود را پیدا می کنید. همچنین ، شما هیچ تصوری از چگونگی شروع آن ندارید - و حتی تصور ضعیف تری درباره چگونگی پایان آن.
اتفاقاً ، دقیقاً به همان روش حیات می یابد. آن را به یک روز ، یک هفته ، یک رابطه ، یک شغل جدید اعمال کنید. درست در هر شرایطی صدق می کند. تنها چیزی که من می توانم در زندگی خودم کنترل کنم این است که تصمیم می گیرم به عنوان ثابت خدمت کنم و اینها تصمیماتی است که فقط من می توانم بگیرم.
من می دانم که این روند یک تکامل است - و هنوز هم ندارم از کار افتاد. و هر چقدر هم که فکر می کنید چیزها باید ساده باشند ، هرگز ساده نیستند. من می دانم که من نوزده بار گفته ام که فقط باید تصمیم صحیح (اکثر اوقات با من بگویم!) را بگیرم. من می فهمم که من کنترل این همه چیز را دارم. اما من باید دائماً آن را کنترل کنم. این بدان معناست که همه چیز از توقف خرید ماست یخ زده در راه بازگشت به خانه تا اجازه نگذاشتن دوستانم من را متقاعد کنند که یک همبرگر خیلی بد نیست (به خصوص اگر آنها از ماست منجمد اطلاع نداشته باشند!).
بنابراین اگر من خوب غذا می خورم و از خودم مراقبت می کنم ، تمرین می کنم و به اندازه کافی می خوابم ، مهم نیست که زندگی چقدر دیوانه می شود یا کار می کند ، من هنوز هم از خودم مراقبت می کنم. زیرا این بیشترین اهمیت را دارد. دیگر بهانه ای وجود ندارد.