گزارش مسابقه: مسابقات سه گانه برای اولین بار مسابقات سه گانه شهر نیویورک را انجام می دهد
من رسما یک ورزشکار سه گانه هستم! روز یکشنبه مسابقات سه گانه Nautica New York City را با یک زمان جذاب (حداقل برای من) 3 ساعت ، 3 دقیقه و 57 ثانیه به پایان رساندم. در اینجا یک بازبینی سریع آورده شده است - خوب ، هرچه سریعتر بتوانم بدون کم و کاستن از همه جزئیات آبدار - آن روز را مدیریت کنم.
پس از نمایش واقعی اعترافات یک Shopaholic (من به شدت توصیه می کنم اقدامات جوجه های بی حسی را فراموش کنید برای حواس پرتی از اضطراب قبل از ظهر) ، ما آن را حدود ساعت 11 شب به رختخواب رساندیم و به طرز شگفت آوری خوب خوابید. ظاهراً تمام آن روزها - که دوچرخه هایمان را در منطقه منتقل می کنیم و برای آخرین بار تور را طی می کنیم - بیش از آنچه فکر می کردیم خسته مان کرده بود.
زنگ ساعت 4 صبح خاموش شد ، درست در همان زمان که آسمان باز شد و شروع به ریختن کرد. لحظه ای وحشت کردیم: تقریباً برای هر سناریویی آماده شده بودیم ، اما هیچ کس به ما نگفته بود که اگر باران ببارد چه اتفاقی می افتد! اما در این مرحله برگشتی وجود نداشت ، بنابراین ما مقداری نان شیرینی با کره بادام زمینی و موز چنگ زدیم ، در یک تاکسی پریدیم ، قهوه ای را متوقف کردیم و به سمت بالای شهر حرکت کردیم.
من نمی توانم سرگرم نشوم توسط همه افرادی که در خیابان ها می دیدیم ، پس از ترک بارهایی که چند دقیقه قبل تعطیل نشده بودند ، سعی در استقرار کابین ها داشتند. از خود پرسیدیم کدام یک دیوانه وار است ، در حال حاضر چه کاری انجام می دهند یا ما قصد انجام چه کاری را داریم؟
من به سرعت وسایل خود را در زیر دوچرخه خود نصب کردم - جوراب ، کفش ، عینک آفتابی ، کلاه ایمنی ، کمربندی با دوبند رسمی مسابقه متصل شده ، بسته های انرژی Gu و یک بطری آب و حوله برای شستشو و پاک کردن خودم بعد از شنا - قبل از گرفتن لباس ورزشی ، عینک ایمنی و کلاه شنا و دنبال کردن جمعیت یک مایل در مسیر شنا.
خدمه بروکلین که ساعت 5 صبح انتقال را شروع کردند
من به سایر شرکت کنندگان در موج خود پیوستم ، زنان 25 تا 30 ساله که برای ساعت 6:20 صبح شروع می شوند ، در یک تاج باریک که می توانستیم موج های قبلی شرکت کنندگان را که می پرند و در پایین دست شنا می کنند ، تماشا کنیم. جریان سریع به نظر می رسید و به نظر می رسد تاکنون کسی در تلاش نبوده است ، که این باعث تکان دادن احساسات من شد. ظاهراً روانشناسانی برای کمک به افرادی که دچار حملات وحشت در آخرین لحظه بودند وجود داشتند ، اما به نظر می رسید که گروه من روحیه خوبی دارند.
من به محض بازیافتن فضای شخصی خودم و یادآوری نفس کشیدن ، شنا را شروع کردم. و اغلب بینایی ، مطمئن شوید که من در مسیر اشتباه حرکت نمی کنم. خوشبختانه كانالي كه براي ما طناب زده بودند ، نسبتاً باريك بود و اگر به هر دو لبه نزديك شويد ، قايقران هايي در آنجا بودند تا شما را به سوي مركز فرياد بزنند. رود هادسون ، اتفاقاً ، آنچنان که فکر می کردید ناخوشایند بود - فقط کمی قهوه ای و کدر بود.
برای مدتی من فقط با کلاه های شنای قرمز دیگر ، یا کسانی که در موج من بودند ، احاطه شده بودم. سپس من شروع به دیدن کلاه های شنا بنفش کردم. نا امید ، با خودم فکر کردم که شناگران که چند دقیقه بعد از ما می پرند ، ما را جبران می کنند - من باید آهسته تر از آنچه فکر می کردم پیش بروم. اما بعد فهمیدم که - تقویت نفس! - کلاه های بنفش در موجی از ما قرار داشتند. داشتم بهشون می رسیدم! (بعداً ، برخی از کلاه های سبز را از موج پشت سرم دیدم ، اما تا آن لحظه حالم خوب بود و اصلاً بدش نمی آمد.)
شنا در کل بسیار سریع بود: در 19 دقیقه - و این احساس خیلی کمتری بود - من در لنج خروجی بودم و داوطلبان به من کمک می کردند تا از سطح شیب دار و داخل تفرجگاه عبور کنم. از اینجا حدود 400 حیاط یک پیاده روی با پای برهنه داشتیم و به منطقه انتقالی می رسیدیم ، جایی که لباس های لباس خود را بیرون آوردیم ، پاهایمان را به بهترین شکل ممکن خشک کردیم و صورت های خود را پاک کردیم (خوب ، اعتراف می کنم که من کمی با رودخانه تفنگ کثیف شده بودم!) ، و جوراب ، کفش و کلاه ایمنی خود را بپوشیم.
اوقات خوبی را با دوچرخه ام گذراندم: من اطمینان حاصل کردم که در دنده کم می مانم تا زانوی بدم را تحریک نکند و بنابراین توانستم برخی از تپه های تندتر که در دنده بالاتر و سخت تری گیر افتاده اند سرعت خود را افزایش دهید. من همچنین وقت گذاشتم تا مقدار زیادی آب بنوشم و از آنجا که شکمم غرغر می کرد ، قبل از رفتن به پارک برای انتقال دوم خود ، یک گو گو انرژی می خوردم.
با این حال ، از طریق منهتن می گذرد و مردم در صف ایستاده اند. خیابان انگیزه بزرگی بود و قطعاً به من کمک می کرد تا سرعت را بالا ببرم - مخصوصاً وقتی پدر و مادر ، دوستان و مربیانم را دیدم که برای تشویق بیرون آمده اند. پوشیدن یک تیم در پیراهن تمرین نیز کمک بزرگی بود: بسیاری از غریبه ها من را تشویق کردند ، از من برای دویدن تشکر کردند و در طول دوره نام من را فریاد زدند. (من به طور جدی می خواهم آن پیراهن را برای مسابقات آینده بپوشم ، خواه برای TNT پول جمع کنم یا نه. آیا این تقلب است؟)
فشار دادن برای پایان یافتن قدرت - در کمتر از یک ساعت دیگر!
هنوز ، در مایل 5 من ضرب و شتم کردم و قطعاً سرعتم را کم کردم. بعد ، انگار با جادو ، دوستم شارون پشت سر من ظاهر شد! او شش دقیقه بعد از زمان شروع من می خواست و در طول دویدن فاصله بین ما را کم کرده بود. ما تصمیم گرفتیم آخرین مایل را با هم به پایان برسانیم ، حتی اگر او خیلی سریعتر از من باشد. من تقریباً چندین بار به او گفتم که بدون من جلو برو.
ترکیبی از شارون که کاملاً جلوتر از من بود و جمعیت فزاینده و تشویق به سمت خط پایان مرا تا انتها پیش برد. فکر می کنم تا نیم مایل آخر یا همینطور ، من واقعاً می ترسیدم 100٪ آن را بدهم - اما هنگامی که مردم شروع به داد زدن کردند که پایان "فقط بالای این تپه" یا "فقط در اطراف این پیچ" است (همه آنها دروغ گفته بودند ) من سرعت خود را افزایش دادم و متوقف نشدم. و من زیر یک ساعت از خط پایان عبور کردم - حتی سریعتر از سرعت دویدن منظمم!
ما خیلی خوب آموزش دیده و آماده بودیم ، من حتی آنقدر دردناک نبودم ، مگر در مورد افتضاح افتضاح که در آن نوار مچ پا که تراشه رسمی مسابقه-زمان من را در آغوش گرفته بود ، به پای من مالیده شده بود و از بسته اضافی Gu من قبل از دویدن به طور تکان دهنده ای در سوتین ورزشی ام پر می شدم. (یادداشت برای خود: دیگر این کار را نکن!)