اورژانس کاهش قند خون که ذهنیت من را ارتقا داد
من 20 سال با دیابت نوع 1 زندگی کردم. من در کلاس ششم تشخیص داده شدم و این یک سفر طولانی و طاقت فرسا بود تا اینکه یاد گرفتم چگونه بیماری خود را کاملاً بپذیرم.
این علاقه من است که آگاهی در مورد زندگی با دیابت نوع 1 و عاطفی بودن آن را افزایش دهم تلفات زندگی با یک بیماری نامرئی می تواند یک غلتک عاطفی باشد ، و سوختن از نیازهای روزمره کاملاً معمول است.
اکثر مردم میزان واقعی زندگی مبتلا به دیابت و توجه مداومی را که شما برای زنده ماندن به آن نیاز دارید درک نمی کنند. افراد مبتلا به دیابت می توانند همه کارها را "صحیح" انجام دهند و هنوز هم افت قند خون و افزایش قند خون را تجربه کنند.
هنگامی که من جوان تر بودم ، یک دوره از افت قند خون را تجربه کردم که باعث شد دوباره نحوه تشخیص خود را ارزیابی کنم.
عزیزم
کمترین قند خون که تجربه کرده ام مربوط به سال اول دبیرستان بود. سطح من به اندازه کافی پایین بود تا مانع از یادآوری زیاد تجربه شود ، اما توسط مادرم به من منتقل شد.
تمام چیزی که به یاد می آورم بیدار شدن از خواب و احساس چسبندگی و ضعف شدید بود. مادرم لبه تخت من نشسته بود و من از او س whyال کردم که چرا صورت ، مو و ملافه ام چسبیده است. وی توضیح داد که از آنجایی که بیدار نبوده ام و برای آمادگی در مدرسه مانند حالت عادی آماده آمدم ، آمده است.
او به طبقه بالا آمد ، ساعت زنگ هشدار من را شنید و نام من را صدا کرد. وقتی من جوابی ندادم ، او وارد اتاق من شد و به من گفت وقت آن است که بلند شوم. من در جواب فقط پچ پچ کردم.
در ابتدا ، او فکر کرد که من واقعاً خسته ام اما سریع فهمید که قند خون من باید بسیار پایین باشد. او به طبقه پایین دوید ، عسل و قلم گلوکاگون را گرفت ، به اتاق من برگشت و شروع به مالیدن عسل به لثه های من کرد.
به گفته وی ، این احساس برای همیشه احساس می شد تا زمانی که شروع به ایجاد پاسخ کامل کردم. هنگامی که من آرام آرام هوشیارتر شدم ، او قند خون من را بررسی کرد و 21 سال داشت. او همچنان به من عسل می داد ، نه غذا ، زیرا می ترسید که خفه شوم.
ما هر چند دقیقه یکبار متر را بررسی کردیم و شروع به افزایش قند خون خود کردیم - 28 ، 32 ، 45. معتقدم حدود 32 بود که شروع به آگاهی دوباره کردم. در 40 سالگی ، تنقلاتی را که در تختخوابم نگهداری کردم ، مانند آب میوه ، کره بادام زمینی و ترقه خوردم.
من به وضوح شناخت کافی از اوضاع نداشتم و اصرار کردم که باید برای مدرسه آماده شوم . وقتی سعی می کردم از رختخواب بیرون بیایم ، او به زور به من گفت که در جای خود بمانم. من به جایی نرفتم تا اینکه قند خونم به حد طبیعی رسید.
من شک دارم که حتی قادر به رفتن به دستشویی نیز بودم اما آنقدر هذیان فکر می کردم که قدرت این کار را دارم . فکر می کردم واکنش او کمی افراطی است و تمام مدت او را کمی اذیت می کردم. خوشبختانه سطح من مرتباً بالا می رفت و وقتی سرانجام 60 ساله شد ، مادرم مرا به طبقه پایین پیاده کرد تا بتوانم صبحانه بخورم.
مامان با دکتر تماس گرفت و او به ما گفت که کمی درست کنیم تا خانه درست کنیم مطمئناً سطح من ثابت بود بعد از صبحانه ، 90 ساله بودم و دوش گرفتم تا عسل را پاک کنم.
بازگشت به مدرسه
وقتی دوش گرفتم - همان نوجوان سرسختی که بودم - هنوز اصرار داشت که به مدرسه برود. مادرم با اکراه مرا از ظهر رها کرد.
من در مورد این حادثه به کسی نگفتم. من هرگز درمورد دیابتم با کسی بحث نکردم. وقتی به گذشته نگاه می کنم ، هنوز هم باور نمی کنم که درمورد تجربه آسیب زایی که تجربه کرده ام به دوستانم تخلیه نکرده ام.
چند دوست پرسیدند که چرا دیر به مدرسه می آمدم. فکر می کنم به آنها گفتم که قرار ملاقات با دکتر دارم. من طوری رفتار کردم که انگار یک روز عادی است و دیگر نمی توانم از خواب در اثر قند خون شدید دچار تشنج دیابتی ، کما یا مردن شوم.
دیابت و هویت من
چند سال طول کشید تا خجالت و احساس گناهی را که نسبت به دیابت نوع 1 احساس کردم ، لرزاند. این واقعه چشم من را به این حقیقت باز کرد که باید جدی تر دیابت را بپذیرم.
در حالیکه علت مشخصی برای پایین آمدن وجود نداشت ، من معمولاً خیلی راحت اجازه می دادم تا تعدادم زیاد شود. من همچنین آنطور که باید به شمارش کربوهیدرات توجه نکردم.
دیابت را تحقیر کردم و آنقدر کینه به دل گرفتم که تمام تلاش خود را کردم تا دیابت نوع 1 بخشی از هویت من نشود. کدام نوجوان می خواهد از هم سن و سالان خود متمایز شود؟ به همین دلیل است که من با پمپ انسولین مرده نخواهم شد.
من در حمام پنهان شدم تا قند خون خود را آزمایش کنم و سالهای زیادی آمپول های خود را برای شمارش انجام دهم. من یک ذهنیت ثابت داشتم ، متقاعد شدم که برای مدیریت بیماری ام کار زیادی نمی توانم انجام دهم. این قسمت کم اخیر اخیر ، همه چیز را تغییر داد.
از ترس اینکه چقدر به مرگ نزدیک شده ام ، شروع به اقدامات بیشتری برای مدیریت دیابت کردم. با دیدن چقدر والدینم به وحشت افتادند ، باعث شد که رویکرد گاه به گاه خود در رابطه با سلامتی جسمی خودم را زیر سوال ببرم.
سالها پس از آن ، مادرم نمی توانست آرام بخوابد ، و اغلب اوقات نیمه شب دزدکی به اتاق من می رود تا مطمئن شود که هنوز نفس می کشم.
عکسبرداری
دیابت نوع 1 می تواند به طرز باورنکردنی قابل پیش بینی نباشد. من یک بار مجبور شدم انسولین طولانی مدت خود را پس از یک روز کم نگه داشتن ، پنج واحد کاهش دهم ، فقط به این دلیل که در بانکوک بودم و رطوبت از آن خارج بود.
جایگزینی عضوی از انسان دشوار است و تصمیم گیری روزانه برای بسیاری از تصمیمات کاملاً طاقت فرسا است.
آنچه که من فکر می کنم افراد مبتلا به دیابت نوع 1 اغلب فراموش می کنند ، و یک خارجی نمی بیند ، این است که عوارض عاطفی بیماری به راحتی بر روی سلامتی جسمی تأثیر می گذارد. ما مطمئناً بار را احساس می کنیم ، اما اغلب اوقات ، اولویت در سلامت عاطفی ما نیست. به نظر می رسد که مورد نیازهای جسمی متعدد یک بیماری مزمن قرار دارد.
من معتقدم بخشی از این امر مربوط به شرمساری است که برای افراد دیابتی ایجاد شده و سو and تفاهم عمومی در مورد بیماری است. از طریق آموزش دیگران و به اشتراک گذاشتن تجربیات خود ، می توانیم به کاهش لکه ننگ کمک کنیم. وقتی با خود احساس راحتی می کنیم ، واقعاً می توانیم به خوبی از خود مراقبت کنیم - هم از نظر احساسی و هم از نظر جسمی.