این همان چیزی است که واقعاً احساس می کند دچار برق گرفتگی شده است
این اتفاق یک هفته قبل از سال آخر دبیرستان رخ داده است. من به خانه یکی از دوستانم رفته بودم تا با او و یکی دیگر از دوستانم معاشرت داشته باشم ، و ما سه نفر در ایوان جلوی شهر خودمان در آلنتاون ، پنسیلوانیا نشسته بودیم و صحبت می کردیم و سعی می کردیم از هوای سوزان 90 درجه بهترین استفاده را ببریم .
در یک لحظه ، من و دوستم با هم مشاجره کردیم و تصمیم گرفتیم مکالمه را به کنار خانه ببریم ، جایی که می توانیم آن را به صورت خصوصی صحبت کنیم. همینطور که جلو و عقب می رفتیم ، نگاهم را به گوشیم انداختم. دوستم با چاقوی جیبش فیگور زد و در حالی که به دیوار تکیه داده بودیم آن را در امتداد آجرهای کنار خانه می تراشید.
این آخرین چیزی بود که قبل از سیاه شدن ناگهانی به یاد می آوردم.
<وقتی به آنجا آمدم ، آن طرف خیابان بودم و در جاده نشسته بودم. ایستادم و گرچه خیلی خوب نمی دیدم اما متوجه شدم هوا ابری و دودی است. سپس دوستم را با چاقوی جیبی دیدم که در خیابان دور از خانه مشغول دویدن بود. یادم می آید که کاملا گیج شده بودم ، اما فقط می توانستم تمرکز خود را بر روی احساس تشنگی متمرکز کنم.برگشتم به ایوان جلویی ، جایی که هنوز دوست من که در خانه زندگی می کرد در آنجا بود. از وحشت جیغ زد. بازوی تو شما باید پیراهن خود را دربیاورید! " به پیراهنم نگاه کردم - و دیدم که بازوی من در آتش است. بعد از اینکه سریع آن را جدا کردم (خوشبختانه بالای آن یک مخزن داشتم) ، متوجه شدم که بازوی من سوخته است.
بلافاصله از او پرسیدم ، صورت من چه شکلی است؟ او گفت که به نظر خوب می رسد ، اما من احساس می کنم که از دست رفته ام ، بنابراین تصمیم گرفتم به دنبال آب بگردم. من به یک فروشگاه رفاهی در آن حوالی سرگردان شدم و شروع به گریه کردم ، زیرا احساس گرمای شدیدی داشتم و آسم شروع به عمل کرد و مرا آزار داد.
بعد از خرید یک بطری آب ، به پسر عموی خود زنگ زدم و کمک کردم. در آن زمان ، من نمی فهمیدم که وضعیت من چقدر جدی است و برق گرفته ام. به هر حال ، من در حالی که سر به پایین داشتم به تلفن خود نگاه می کردم ، بنابراین راهی نداشتم که بدانم دوست من با سیم کابل تماس گرفته است - که به نوبه خود ما را شوکه می کند و از طریق بدن ما برق می فرستد.
پسر عموی من مرا بلند کرد و پس از 5 دقیقه سوار شدن در ماشین ، احساس درد شدید کردم - من آن را به عنوان یک سری احساسات شدید سوزش و سوراخ کردن بالا و پایین بازو توصیف می کنم. پیراهنی را که قبلاً پاره کرده بودم ، برداشته و بازوی خود را با آن پوشاندم ، بطری آب را روی پوست نگه داشتم تا سوختگی خنک شود. با فهمیدن وضعیتی که داشتم ، پسر عموی من تصمیم گرفت که به بیمارستان مراجعه کند.
در بخش ER ، کارکنان بیمارستان و پلیس مرا با س withال بمباران کردند. چی شد؟ شخص دیگر کجاست؟ من دچار حمله آسم شدم زیرا آنها تمام لباسهای من را قطع کردند تا بدن من را از نظر سوختگی بررسی کند. وقتی مادرم وارد شد ، برای کمبود آب بدن داروی درد و IV تزریق کردند. همه چیز مبهم به نظر می رسید.
سپس یک افسر پلیس وارد اتاق شد و توضیح داد که چه اتفاقی افتاده است. افسر توضیح داد که چگونه دوست من شروع به کاوش سیم کابل پشت خانه کرد. گرچه ما در آن زمان لمس نمی کردیم ، اما بدن ما به اندازه کافی نزدیک بود که جریان از بازوی راست او عبور کرد و سپس قبل از خارج شدن از بازوی چپ به من رسید. افسر گفت که دوستم در همان بیمارستان بود.
من در نهایت دچار سوختگی درجه دو شدم ، اما قسمت هایی از بازوی من دچار سوختگی درجه سه شده بود. دوستم همچنین دچار سوختگی درجه سه در ناحیه دست و بازو شد ، در حالی که صورت وی نیز از آسیب دیدگی نجات یافت. موهایم نیز کمی سرخ شد ، اما به لطف چند کار انجام شده قبل از اینکه دوستم سیم را لمس کند ، در غیر این صورت حالم خوب بود. اول ، چون من به صورت بازتابنده صورتم را با بازو می پوشاندم ، صورت و سینه آسیب ندید. این واقعیت که من روی لایه ها داشتم - یک سوتین ورزشی ، یک مخزن بالا و یک تی شرت ضخیم - من را از سوختگی در تمام بدن محافظت می کرد.
مورد دیگری که من را نسبتاً ایمن نگه داشت مد عجیب و غریب من بود احساس، مفهوم. حتی اگر یک روز گرم تابستان بود ، من Uggs پوشیده بودم. دکتر من گفت اوگ ها من را نجات دادند. اگر من با تلنگرهای تابستانی معمول خود از خانه خارج می شدم ، می مردم ، زیرا پلاستیک نمی تواند برق را به همان صورت خز و یک کف ضخیم Uggs جذب و متوقف کند. انتخاب کفش مضحک من ، به علاوه این واقعیت که من و دوستم در واقع لمس نکردیم ، به من اجازه داد از برق گرفتگی جان سالم بدر ببرم.
من خیلی زود به بیمارستان دیگری منتقل شدم که در آن روز متخصص سوختگی بود. به مدت دو روز احساس خواب آلودگی می کردم ، از درد مورفین می گرفتم در حالی که پزشکان به من گفتند در حالی که بیشتر پوست سوخته روی بازوی من از بین می رود ، سایر قسمت ها باید با جراحی برداشته شوند و من احتمالاً به پیوند پوست احتیاج دارم. p>
در هر صورت ، آنها به من گفتند ، پوست من هرگز مانند قبل از حادثه به نظر نمی رسد. هنگامی که به خانه برگشتم ، سعی کردم با بهبود آن به خوبی از آن مراقبت کنم و پوست خود را روزی دو بار با صابون کودک (که باعث تسکین زخم ها می شود) بشویم و یک باند تازه بزنم. مدرسه شروع شد و پوست سوخته شروع به ریزش کرد. پوستی که وارد شد بسیار رنگین تر از رنگدانه معمولی من بود و باعث شد خودم آگاه باشم. من یک آستین محافظ روی بازو یا پیراهن های آستین بلندم پوشیدم تا آن را پنهان کنم.
هنگامی که بهار هشت ماه بعد فرا رسید ، مادرم مرا ترغیب کرد که بیرون بنشینم و بگذارم بازوی رنگی رنگ شده ام نور خورشید را بگیرد. به نظر می رسد خورشید ، به علاوه کره کاکائویی که روی پوست مالیدم ، رنگ طبیعی من را به من می دهد. در پایان ، من مجبور به یک پیوند پوست نبودم.
چندین سال از حادثه می گذرد ، و اگرچه من خوب و سالم هستم ، بازوی راست من هنوز کمی تغییر رنگ داده است ، به خصوص در جایی که جریان از بدن من خارج شد (بسیاری از مردم فکر می کنند که این فقط یک علامت تولد است.) در خانه سالمندان که به عنوان دستیار در آن کار می کنم ، اغلب با بیماران سوختگی روبرو می شوم. من از آنها می پرسم که چگونه مجروح شده اند ، کنجکاو هستم که در مورد تجربه خود بشنوم.
سوختگی روی بازوی من تنها مسئله سلامتی جسمی است که ناشی از برق گرفتگی است. اما به دنبال این حادثه ، من چیزهای احساسی داشتم که باید کنار بیایم. بیشتر اوقات احساس ناامنی و اضطراب در مورد وسایل برقی داشتم. اگر چیزی از پریز برق جدا شد که می خواستم از آن استفاده کنم ، آن را تنها گذاشتم. من حتی از پتوی برقی هم استفاده نمی کنم.
به تدریج این اضطراب از بین رفت ، اما من هنوز هم در مورد برق بسیار مراقب هستم. اگر برق در خانه من قطع شود ، من از رفتن به طبقه پایین و جدا کردن شکن خودداری می کنم. اگر ماشین من خراب شود ، من فردی را پرت می کنم تا پرش شود. اگرچه اکنون زندگی من عادی است ، اما هنوز خیلی ترسیده ام که بتوانم با جرقه چیزی را لمس کنم ، زیرا این امر باعث بازگشت من به آن روز تابستان می شود.