رئیس شما می خواهد شادتر باشید. این چیز خوبی نیست.
کار اغلب بمکد. به طور گسترده ، مردم از اولین باری که کسی چرندی زد که نمی خواست این کار را انجام دهد ، به این دلیل که به خمیر نیاز داشتند ، بر این عقیده توافق داشتند. آه ، اما رesسا و شرکت ها دسته ای از پت های اب زیر کاه (و به طور فزاینده ای پیچیده تر) هستند و در کتاب جدید جذاب و تا حدودی دلگیرانه او ، "صنعت خوشبختی" ، ویلیام دیویس ، جامعه شناس و اقتصاددان انگلیسی راه های این کار را کشف و تجزیه می کند. که استادان محل کار ما برای تأثیر در خوشبختی کارمندان خود به علم و سنجش روی آورده اند "که این امر یک ضرب و شتم منظم از عوامل نهادی (تعادل ضعیف بین زندگی کاری و رقابت شدید) را به خود جلب می کند که این کلاه های بزرگ تقریباً علاقه به بررسی یا تغییر ندارند.
با تحقیق عمیق و استدلال جدی ، کارهای دیویس یک استقبال خوب از شلوغی کتابهای نیمه علمی خوشبختی است که در محافل تجاری و مدیریت بسیار محبوب شده اند ، و به ندرت ، هرگز ، بزرگتر ایدئولوژیک را تصدیق می کنند اهداف رفاه محل کار Science of Us با نویسنده در مورد مشکلات زندگی کمی ، اینکه چرا باید درک نادرست شود مهم است ، و موذی Google Jolly Good Fellow ، صحبت کرد.
شما همه این روشهای مختلف شرکتها را در کتاب آورده اید به طور فزاینده ای به شادی و رفاه کارکنان توجه می کنند: همه چیز از اعطای عضویت در سالن ورزشی تا نظارت بیوفیزیکی. شما همچنین می گویید ، از نظر تاریخی طولانی ، مراقبت از خوشحال بودن یا نبودن کارمند شما یک پدیده نسبتاً اخیر است. آیا تغییر به سمت خوشبختی چیز خوبی نیست؟ به نظر می رسد که برخی از پویایی های ناپسند را در پس آن می بینید.
بله ، من می فهمم که انتقاد از هر حرکت پیشنهادی به سمت خوشبختی این است که خود را در یک موقعیت پوچ قرار دهید ، اما مشکل این است که حرکت به سمت خوشبختی نتیجه این است مجموعه ای از روابط قدرت که هم بالقوه دستکاری می شوند و هم کمی مخفیانه. آنچه که کتاب در تلاش است انجام دهد این است که برخی از این موارد را به سطح زمین بیاورد ، زیرا بهتر است که مردم از استراتژی هایی که محیط زندگی آنها را شکل می دهد آگاه باشند.
مانند چه؟
ظهور فناوری پوشیدنی چیزی است که باید نگران آن باشید. این امکان وجود دارد که مدیران بتوانند حرکات و رفتارها و میزان استرس کارکنان خود را ردیابی کنند. این به خودی خود بدخیم نیست ، اما غالباً صرفاً به نفع هرکسی است و فقط اینگونه نیست.
نمونه ای از مفید نبودن آن چیست؟
اگر با مردم در شرکتهایی مانند Jawbone و Fitbit ، یکی از مواردی که آنها می گویند این است که همه می خواهند زندگی بهتری داشته باشند. البته راهی که آنها می گویند شما باید به آن برسید کمیت وجودی شماست. جایی که همه چیز روی حیله و تزویر ایجاد می شود ، زمانی است که وجود از کار جدا نشدنی شود. این ایده وجود دارد که احساس ما در مورد کارمان و احساس ما در مورد بقیه زندگی خود با هم عجین شده است. بنابراین استراتژی های مربوط به بهزیستی در محیط کار معمولاً شامل مشاوره عاطفی ، مشاوره تغذیه ای ، همه این موارد است که نشان می دهد هیچ جدایی بین آنچه در کار انجام می دهیم و اینکه ما بعنوان یک انسان به معنای وسیع تری چگونه هستیم ، وجود ندارد. کنایه از این است که کار غالباً شرایطی را فراهم می کند که منجر به عدم خوشبختی می شود.
به دلیل اینکه کار همه کاره شده است؟ - بله ، از جمله چیزهای دیگر. فرهنگهای طولانی مدت ، اخلاق کاملاً رقابتی غالب ، افرادی که سعی دارند از یکدیگر پیشی بگیرند یا از خود پیشی بگیرند. "این چیزی است که استرس زیادی ایجاد می کند و سپس باید از طریق مواردی مانند مراقبه و ذهن آگاهی کاهش یابد. همه معلمان شادی در محیط کار که همیشه گفته اند این است: "ما باید عادت های شادی بیشتری را به مردم بیاموزیم." آنها نمی گویند ، ما باید محل کار را اصلاح کنیم.
مثل اینکه کسی به صورت شما مشت می زد و ایده او برای اینکه چگونه در این شرایط بهتر احساس می کنید این است که شما یاد بگیرید بهتر یک مشت بگیرید ، نه اینکه جلوی مشت زدن به صورت شما را بگیرد. . آیا استعاره پیچیده من منظورتان را جلب می کند؟
بله ، من فکر می کنم درست است. می دانید ، بسیاری از تلاش های اولیه برای تأثیر و اندازه گیری خوشبختی از جنبش شاخص های اجتماعی ناشی می شود ، جنبشی که با مواردی مانند روانشناسی اومانیستی همراه است و از دهه 1960 آغاز شد. این ایده وجود داشت که انسان باید از چیزهای ساده زندگی شکوفا شود و رشد کند و از آنها لذت ببرد. اما وقتی این ایده را گسترش می دهید ، به طور بالقوه ضررهای زیادی در مورد افزایش رقابت در بازار و مادی گرایی ایجاد می کند.
آیا هیچ واکنشی به این مفهوم وارد نشده است؟
فکر می کنم اکنون چه اتفاقی می افتد ، نیرویی متقابل برای رویکرد انسان گرایانه تر. علوم اعصاب و اقتصاد شادی در حال تغییر موقعیت درک ما از خوشبختی به عنوان چیزی فیزیکی و شیمیایی است که در مغز اتفاق می افتد و به مواردی مانند اینکه چطور خوشبختی خود را از نظر مثلاً عطف صدا یا نظارت بر صورت نشان می دهد علاقه مند هستند. شرکتی وجود دارد به نام Beyond Verbal که میزان شادی را با توجه به لحن صدای شما اندازه گیری می کند و سپس این اطلاعات به عنوان مثال ، به فروش مستقیم در بازار عادت می شود تا بتوانید میزان فروش خود را متناسب با آن تغییر دهید.
اما نکته اساسی که من سعی می کنم با همه اینها بیان کنم این است که مشاغل به طور فزاینده ای نگاه اقتصادی بدبینانه ای به نحوه تحریک ، تغییر ، نظارت و سپس ادغام احساسات در استراتژی های مدیریتی و بازاریابی دارند. دیگر جایی برای خوشبختی به خاطر خوشبختی نیست. همه اینها در چارچوب کارایی محیط کار قابل درک است.
این ایده که بشر ممکن است شادی را به عنوان یک مسئله علمی که برای حل آن است ، تلقی کند ، احساس می کند چیزی از یک فیلم علمی تخیلی دیستوپی است.
خوب ، مسئله یا یکی از آنها ، این است که جامعه کار بر اساس منطق دانشمندان علوم رفتاری سازمان یافته است: شما اکثریت افرادی را که زندگی روزمره خود را دنبال می کنند و یک گروه بسیار کوچک از متخصصان را مشاهده می کنند و سپس می آیند با حقایق آنچه واقعاً در جریان است این طرز تفکر فقط در مورد علم شادی صدق نمی کند ، بلکه در مواردی مانند اقتصاد رفتاری نیز صادق است. ما در این لحظه به جایی رسیده ایم که این انتظار اتوپیایی وجود دارد که می تواند پاسخ علمی به س likeالاتی مانند آنچه کارمند را خوشحال می کند وجود دارد؟
آیا فکر می کنید آمریکایی ها انتظارات متفاوتی نسبت به افراد دیگر کشورها در مورد لذت بردن از محل کار دارند؟ به نظر من همیشه پوچ بود که فقط انجام کار برای ما کافی نیست ، بلکه قرار است ما از انجام آن لذت ببریم "خصوصاً در مشاغلی که حتی مورد توجه مردم نیستند. چرا؟ تصور کردن ، دشوار است ، نمی دانم ، فرانسوی ها یا روس ها احساس می کنند که از پرداختن به کار برای پرداختن به پول لذت می برند.
تفاوت نگرش فرهنگی نسبت به کار می تواند موضوع یک کتاب چربی دیگر باشد. اما این حس در آمریکا وجود دارد که اگر عاشق کار خود نیستید ، به درستی تلاش نمی کنید. یکی از مواردی که در این کتاب کمی به آن می پردازم ، مربوط به مکتب اقتصاد نئولیبرال شیکاگو است.
من از این دینگ دانگ ها متنفرم.
فکر می کنم بعضی اوقات سوers تفاهم شده اند. به من اعتقاد دارد که آنچه مدرسه شیکاگو واقعاً به آن اعتقاد داشت در واقع بازار نبود. همه فکر می کنند که آنها اصولگرایان بازار بودند ، اما در واقع آنچه که آنها به آن اعتقاد داشتند روح آمریکایی بود که از جهات مختلف از پذیرفتن شکست پیروی می کند ، که با آگاهی کلاس جهان قدیم همراه است "در حالی که آمریکا دارای شعور کارآفرینی در دنیای جدید است. روشی که نئولیبرالیسم به عنوان یک ایدئولوژی با موفقیت کار می کرد ، روشی بود که بینش کارآفرین را برای دستیابی به نسخه 1960 شکوفایی فردی بهم می بست.
این برای کارگران مخلوط بدی به نظر می رسد.
چه شما یک کارمند جدید اقتصادی کاملاً کلیشه ای است که با فوتبال همگام است و هر دقیقه آن را دوست دارد ، اما همچنین یک روز 16 ساعته کار می کند.
چگونه می توانید یک کارمند را برای 16 سال درگیر کنید ساعت در روز؟
من پاسخ آن را نمی دانم ، اما می دانم که مشاغل کاملاً آگاه هستند که هزینه های جدا شدن از کار چشمگیر است. گالوپ در مورد مسئله عدم اشتغال در کارمندان مقدار زیادی کار می کند ، و آنها می گویند چیزی در حدود کمتر از 20 درصد از نیروهای کار ایالات متحده در واقع از نظر روانشناسی مشغول به کار هستند و آنها هزینه جدا شدن کارمندان از اقتصاد آمریکا را به عنوان 500 قابل توجه محاسبه می کنند. میلیارد دلار در سال.
و این هزینه باعث می شود که تجارت به خوشبختی به عنوان نوعی سرمایه کار فکر کند؟ - بله ، به همین دلیل است که شرکت ها کارهایی مانند انتصاب رئیس شادی را انجام می دهند. من مطمئن نیستم که این شخص دقیقاً چه کاری انجام می دهد ، اما گوگل چیزی به نام Jolly Good Fellow دارد ، که با گسترش شادی و آگاهی به دنبال تلاش برای مقابله با تأثیر ذهنی زندگی روزمره 7/7 شبانه روز در شرکت است. Google همیشه با ارائه خدمات ناهار رایگان شگفت انگیز و مزایای بی پایان و غیره ، به عنوان مثال برتری این نوع رفاه کارگران شناخته می شود. باز هم ، مخالفت با آن دشوار است ، اما این در مورد فرهنگ سازی در محیط کار است که می گوید شما باید تمام خود را به کار بگیرید ، و بنابراین شرکت مجبور است به نوعی کل افراد را پرورش دهد.
دیگر کافی نیست که مهارت های خاص خود را بیاورید ، وارد شوید و کلاه کار خود را بپوشید و سپس بروید و کلاه کار خود را بردارید. این به فناوری دیجیتال برمی گردد. "من فکر نمی کنم همه مدیران استثمارگرانی باشند که می خواهند کارمندانشان دائماً وارد کار شوند ، اما مکانهای کمی در حال معرفی هنجارها و روشهای نهادی برای جلوگیری از وقوع آن هستند.
به نظر من می رسد که با افزایش اندازه گیری و توجه به میزان خوشبختی کارمندان ، آنچه اتفاق می افتد این است که واقعاً بار رفاه به جای شرکت به عهده شخص است. زیرا در این صورت این مکان ها می توانند بگویند ، هی ، ما متخصص بهداشت در کارمندان داریم ، اما شما هنوز راضی نیستید. بنابراین شما باید بروید ، و این تقصیر خود شما است. کاملاً این نیز یک پدیده آمریکایی است. این افراد وجود دارند ، این کارشناسان خوشبختی شرکتی مانند تونی هسیه ، مدیر عامل شرکت زاپوس هستند. "توصیه های او برخی از وحشیانه ترین افراد است. او در واقع فقط طرفدار اخراج حداقل 10 درصد از نیروی کار شما است. این زمانی است که خوشبختی به عنوان یک منبع تجاری دوباره جابجا می شود و این به هر یک از ما بستگی دارد که یا روی آن سرمایه گذاری کنیم یا اجازه دهیم آن را استهلاک کند ، و اگر مورد دوم اتفاق بیفتد ، شما بیگانه می شوید. این نگرش باعث ایجاد خوشبختی به چیزی کاملاً بی نشاط می شود.
این خوشبختی به عنوان یک سرمایه گذاری اقتصادی است.
این افراد را به دلیل ناراضی بودن سرزنش می کند. ریشه کلمه خوشبختی از حادثه سرچشمه می گیرد. وقتی شما به خوشبختی به عنوان نوعی سرمایه نگاه می کنید ، ما کاملاً از معنای اصلی آن دور شده ایم.
آیا این یک وارونگی از نحوه برخورد اقتصادی اقتصاد با خوشبختی هم نیست؟ - من فکر می کنم چنین است ، زیرا به جای اینکه یک خروجی از بازار باشد ، یک ورودی است. از اواخر قرن نوزدهم ، اقتصاد علاقه مند بود که آیا تصمیمات خرید ما باعث لذت ما می شود یا خیر. فرض اصلی اقتصاد نئوکلاسیک این است که نحوه هزینه کردن پول ما شاخصی است که ممکن است باعث سودمندی یا لذت شود. اکنون روند مدیریت این است که خوشبختی را برعکس ببیند "چیزی که ما آن را به کار می اندازیم و از بین می رود و سپس باید دوباره آن را ایجاد کنیم. این با هر درک عادی از معنای خوشبختی برای مردم مطابقت ندارد.
بسیار خوب ، این همه یک کشش بزرگ است. به احتمال زیاد شرکت ها ناگهان تصمیم نخواهند گرفت که کاهش هفته کار روشی خوشبختانه و متناسب با اهداف بزرگ اقتصادی آنها خواهد بود. آیا آینده خوشبختی در محل کار لزوماً ناخوشایند است؟
بنابراین یکی از مواردی که من در این کتاب کاملاً استدلال می کنم این است که ما جامعه ای را توسعه داده ایم که هر روز مهارت بیشتری در تشخیص و نظارت بر مفهوم خوشبختی ، و در عین حال این سوال که "چرا شما چنین احساسی دارید؟" واقعاً سوالی نیست که ما واقعاً بپرسیم. این همان چیزی است که روانکاوی به آن علاقه داشت. »تلاش برای تلاش برای درک سعادت و ناراحتی ، نه فقط نظارت بر آن و اندازه گیری آن. این همان چیزی است که مرز جدید تحقیقات شادی در حال کنار گذاشتن است.
ما باید از آن بهبود یابیم و در واقع وقتی مردم به ما می گویند چه احساسی دارند ، حرفهایشان را گوش می دهیم. ما از احساسات خود جدا شده ایم. ما فکر می کنیم که آنها مانند فشار خون یا موارد دیگر هستند. من فکر می کنم ممکن است ایده آلیستی باشد ، اما ما باید انواع دموکراتیک تری از محل کار را هدف قرار دهیم ، جایی که مردم بتوانند آنچه را که آنها را آزار می دهد بیان کنند و به آنها گوش داده و با آنها برخورد شود ، نه اینکه ابزاری برای نظارت بر عضلات صورت آنها یا نظرسنجی که می گوید "در مقیاس 1 تا 10 چه احساسی دارید؟" اقتصاددانان و دانشمندان علوم رفتاری اغلب می گویند مردم فکر می کنند که می دانند چرا کاری را که انجام می دهند انجام می دهند اما اشتباه می کنند. از نظر من ، این یک مشکل است.
من فکر می کنم اشتباه این است که در آن شخصیت و فرهنگ و انسانیت وجود دارد. - این اساسی است! فرهنگ افرادی است که برای یکدیگر قصه می گویند و می گویند: "امروز به خاطر این ، آن و دیگری روز بدی را پشت سر گذاشتم." ما به عنوان یک جامعه اقتدار توضیحاتی را که مردم درباره زندگی و احساسات خود ارائه می دهند ، تضعیف می کنیم. از آنجا که ما بیشتر و بیشتر وسواس داریم که به اصطلاح حقایق مربوط به آن چیزها را تشخیص دهیم.
بنابراین مسئله اصلی این است که خوشبختی و علم محیط کار نوعی خطای دسته بندی در مورد معنای خوشبختی <ایجاد می کنند به عنوان ذهن فردی برای ما؟
ما مجذوب ناخودآگاه هستیم ، اما این یک ناخودآگاه است که متخصصان رفاه ادعا می کنند نوعی دیدگاه علمی کامل نسبت به آن دارند. این بیهوشی نیست که شخصی مانند فروید به آن علاقه داشته باشد ، که امری بسیار تیره تر و غیرقانونی است که واقعاً فقط از طریق ابزارهای نامرتب ، مبهم و معیوب مکالمه انسانی ظاهر می شود. از طریق نوعی شاخص علمی به دست نمی آید. یک ترس روان رنجورانه وجود دارد که با بسیاری از علوم رفتاری همراه است ، اگر ما برای درک یکدیگر به مکالمه اعتماد کنیم ، ممکن است از یکدیگر سوund تفاهم کنیم ، و این ممکن است فاجعه بار باشد.
وقتی واقعاً فقط یک بخشی از زندگی.
روابط ما خوب پیش می رود ، آنها اشتباه می روند. سیاست خوب پیش می رود و سیاست اشتباه می رود. ما باید در محدوده درک خود از یکدیگر زندگی کنیم و اگر نتوانید با نقص در شرایط انسانی کنار بیایید ، با هیچ یک از شادی ها روبرو نخواهید شد. این تمایل به زندگی مبتنی بر واقعیت ، و به صورت کمی قابل ارزیابی است. "در واقع تجربه انسان بودن در هر سطح عمیق تر و معنی دارتری نیست.
چند قدم در روز باید واقعاً قدم بگذارید
راهنمای همه چیز برای لیبیدو
4 راهی که مردم با خوردن گوشت منطقی می شوند
نحوه خرید خوشبختی
چرا مخفی کردن خود واقعی خود بسیار وحشتناک است
این مقاله در ابتدا در سایت nymag.com منتشر شد